چگونه زبان طرز فکر ما را شکل میدهد؟
لیرا بورادیتسکی استادیار روانشناسی، دانش عصبشناسی و نظامهای سمبولیک در دانشگاه استنفورد است که به چگونگی شکلگیری طرز تفکر ما بهواسطه زبانی که با آن صحبت میکنیم نگاهی انداخته است.
انسانها به وسیلهی طیف بهتآوری از زبانها با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند که هر کدام با دیگری بیشمار تفاوت دارد. آیا زبانی که به آن صحبت میکنیم نحوه نگریستن، نحوه فکر و نحوه زندگی کردن ما را شکل میدهد؟ آیا مردم دنیا تنها به این دلیل که متفاوت صحبت میکنند، متفاوت فکر میکنند؟ آیا یادگیری زبانهای جدید روش فکر کردن افراد را عوض میکند؟ آیا چندزبانهها وقتی به زبانهای مختلف صحبت میکنند، متفاوت میاندیشند؟
پرسشهایی که به آنها اشاره شد تقریباً تمام مناقشات اصلی رایج در مطالعه ذهن را شامل میشوند. این سؤالات فلاسفه، انسانشناسان، زبانشناسان و روانشناسان را درگیر کرده و برای سیاست، حقوق و مذهب پیامدهای مهمی دارند. اما با وجود توجه و بحث تقریباً بیوقفه درباره این سؤالات، تا همین اواخر کار تجربی اندکی در مورد آنها صورت گرفته بود. تا مدتی طولانی، ایده شکلگیری تفکر بهدست زبان در بهترین حالت ایدهای آزمونناپذیر و اغلب نادرست تلقی میشد. تحقیقاتی که در آزمایشگاههای من در دانشگاه استفنورد و MIT صورت گرفت به طرح مجدد این سؤال کمک کرده است. ما دادههایی را از سراسر دنیا از چین، یونان، شیلی، اندونزی، روسیه و بومیان استرالیا جمعآوری کردهایم. آنچه آموختیم این است که انسانهایی که به زبانهای مختلف صحبت میکنند حقیقتاً متفاوت فکر میکند و حتی جزئیات دستور زبان هم میتواند تأثیرات عمیقی بر دید ما نسبت به دنیا داشته باشد. زبان یک موهبت منحصربهفرد انسانی است، که در تجربه ما از انسان بودن نقشی محوری دارد. درکِ نقش آن در ساختن زندگی ذهنیمان، ما را به فهم طبیعت بشر یک قدم نزدیکتر میکند.
من معمولاً کلاسهای دورهی لیسانس را با طرح این سؤال از دانشجویان شروع میکنم: از دست دادن کدام یک از قوههای شناختی بیش از همه ناراحتتان میکند؟ بیشترشان قوهی بینایی را انتخاب میکنند؛ تعداد کمی هم حس شنوایی را. هر از گاهی ممکن است یک دانشجوی متلکگو حس شوخ طبعی یا خوش سلیقگیاش را انتخاب کند. تقریباً هرگز اتفاق نیفتاده است که یکی از آنها بلافاصله از قدرت تکلم نامی ببرد. با اینهمه اگر توانایی دیدن و شنیدن خود را از دست بدهید (و یا بدون این تواناییها به دنیا بیایید) همچنان قادرید زندگی اجتماعی پرباری داشته باشید. میتوانید دوستانی پیدا کنید، تحصیل کنید، شغلی داشته باشید و خانوادهای تشکیل دهید. اما اگر هیچ وقت صحبت کردن را یاد نمیگرفتید زندگیتان چه وضعی پیدا میکرد؟ آیا باز هم میتوانستید دوستی پیدا کنید، درس بخوانید، شغلی داشته باشید و یا خانوادهای تشکیل دهید؟ زبان آنچنان نقش بنیادینی در تجربه ما دارد و چنان با انسان بودن ما پیوند خورده که تصور زندگی بدون آن بسیار مشکل است. اما آیا زبان صرفاً ابزاری برای بیان افکار ما است، یا اینکه به واقع افکارمان را شکل میدهد؟
اکثر سؤالات در این زمینه که آیا زبان تفکر را شکل میدهد یا خیر و چگونگی این امر، تنها از مشاهده تفاوت زبانها با یکدیگر نشأت میگیرد. بیاید مثالی (کاملاً) فرضی را در نظر بگیریم. فرض کنیم میخواهید بگویید «بوش آخرین کتاب چامسکی را خواند.»[1] بیاید تنها بر روی فعل یعنی «خواند» تمرکز کنیم. در زبان انگلیسی [مثل زبان فارسی] باید زمان فعل را مشخص کنیم، که در این صورت باید تلفظ آن را تغییر دهیم [در فارسی باید هم املا و هم تلفظ آن را تغییر دهیم]. در زبان اندونزیایی نیازی نیست (در واقع نمیتوان) برای نشان دادن زمان جمله، فعل را تغییر داد. در روسی، باید فعل را تغییر دهید تا هم زمان و هم جنسیت نشان داده شود. بنابراین اگر لارا بوش کتاب را خوانده باشد، شکل فعل متفاوت از وقتی است که جرج بوش این کار را کرده باشد. در روسی اطلاعات مربوط به اتمام کار نیز باید در فعل گنجانده شود. اگر جرج بخشی از کتاب را خوانده باشد یا با پشتکار تمام همه کتاب را شخم زده باشد، باید از شکلهای متفاوتی از فعل استفاده کنید. در ترکی باید نحوه کسب این اطلاعات را در فعل نشان دهید، یعنی اگر این اتفاق نادر را با چشمان خود دیده باشید باید از یک شکل فعل استفاده کنید اما اگر این موضوع را از جایی خوانده یا شنیدهاید، یا از حرفهای بوش استنباط کردهاید باید از شکل دیگری از فعل استفاده کنید.
واضح است که هر زبان الزامات خاص خود را بر گویندگان آن تحمیل میکند. آیا این بدان معناست که گویندگان هر زبان راجع به دنیا متفاوت فکر میکنند؟ آیا انگلیسیها، اندونزیاییها، روسها و ترکها تنها به دلیل زبان متفاوت، به مسائل متفاوتی توجه میکنند؟ مسائل را متفاوت از هم تفکیک میکنند و یادآوری تجربیاتشان با یکدیگر فرق دارد؟ پاسخ به این سؤال از نظر برخی محققان بدیهتاً مثبت است. آنها احتمالاً میگویند کافی است به نحوه صحبت کردن مردم توجه کرد. بهطور قطع افراد با زبانهای متفاوت باید به جنبههای کاملاً متفاوتی از جهان توجه کرده و آنها را به نشانههای زبانی برگردانند تا بتواند از زبان خود چنانکه باید و شاید استفاده کنند.
محققانی که در طرف دیگر این مناظره هستند، تفاوت در چگونگی سخن گفتنِ مردم جهان را دلیل قانع کنندهای نمیدانند. کل اظهارات زبانی ما ناچیز است و تنها بخش کوچکی از اطلاعاتی را که در دسترس داریم به نشانههای زبانی برمیگرداند. صرف اینکه انگلیسیزبانها [یا فارسیزبانها] اطلاعات یکسانی را همانند ترکها یا روسها در فعلهای خود لحاظ نمیکنند به این معنا نیست که انگلیسیزبانها به همان چیزها توجه نمیکنند؛ بلکه تنها معنایاش این است که درباره این موضوعات چیزی نمیگویند. ممکن است همه به یک روش فکر کنند و به مسائل یکسانی توجه کنند، اما متفاوت از یکدیگر درباره آن سخن بگویند.
اما طرفداران ایده تفاوتهای ناشی از زبان پاسخ میدهند که همه به مسائلِ یکسانی توجه نمیکنند، چرا که اگر اینطور بود یاد گرفتن زبانهای دیگر به آسانی صورت میگرفت. متأسفانه یاد گرفتن زبان جدید (بهخصوص اگر به زبان مادریتان نزدیک نباشد) اصلاً آسان نیست؛ بلکه به نظر میآید توجه به مجموعه جدیدی از تمایزات را میطلبد. چه این تمایزات مربوط به حالتهای مختلف بودن در زبان اسپانیولی باشد، چه باورپذیری[2] در زبان ترکی و یا نمود[3] در زبان روسی، یاد گرفتن این زبانها به چیزی بیش از صرف یادگیری واژگان نیاز دارد؛ یعنی به توجه به چیزهایی مناسب در جهان نیاز دارد تا بتوان اطلاعات صحیحی در اختیار داشت و آنها را در گفتار لحاظ کرد.
بحثهای مهم اینچنینی در خصوص شکلگیری تفکر به دست زبان قرنهای متمادی در جریان بوده است و برخی گفتهاند غیرممکن است که زبان بتواند تفکر را شکل دهد و برخی دیگر هم گفتهاند که غیرممکن است که شکل ندهد. اخیراً گروه من و دیگران راههایی را یافتند تا برخی از سؤالات کلیدی این بحث دیرینه را بهطور تجربی مورد آزمایش قرار دهند و به نتایج خیره کنندهای دست یافتهاند. بنابراین به جای بحث درباره اینکه چه چیزی باید حقیقت داشته باشد یا نمیتواند حقیقت داشته باشد، بیایید ببینیم چه چیزی حقیقت دارد.
بیایید به پورمپیوراو[4] برویم، که اجتماع کوچکی از بومیان کرانه غربی کیپ یورک[5] در شمال استرالیا است. شیوه سخن گفتن بومیان این ناحیه[6] در مورد جهات مرا به این منطقه کشاند. آنها بهجای استفاده از لغاتی مانند «راست»، «چپ»، «جلو» و «عقب» که در انگلیسی [همانند فارسی] کاربرد دارد، جهتها را به نسبت ناظر تعریف میکنند. به این معنا که از چهار جهت اصلی شمال، جنوب، شرق و غرب برای تعریف فضا استفاده میکنند. آنها چنین کاری را در تمام موارد انجام میدهند یعنی حتی مجبورید جملاتی اینچنینی بگویید: «یک مورچه روی جنوب شرقی پایت است» یا «لیوان را یک کم از شمال به شمال غربی تکان بده». یکی از پیامدهای بدیهی صحبت کردن به این شیوه این است که همواره باید جهات اصلی را در نظر داشت وگرنه نمیتوان درست حرف زد. سلام علیک معمولی این مردم به این شکل است: «کجا داری میری؟» و جواب باید چیزی شبیه این باشد: «خیلی دور نمیروم به سمت جنوب به جنوب شرقی". بنابراین اگر کسی نداند که به کدام جهت حرکت میکند، حتی از پس یک سلام علیکِ ساده هم بر نخواهد آمد.
نتیجه این امر تفاوتی فاحش در توانایی جهتیابی و دانش فضایی بین افرادی است که عمدتاً به چارچوبهای ارجاع مطلق تکیه میکنند (مانند بومیان استرالیا) و افرادی که از چارچوبهای ارجاع نسبی استفاده میکنند (مانند انگلیسیزبانها). به زبان ساده افرادی که به زبانی مانند این دسته از بومیان استرالیا صحبت میکنند نسبت به انگلیسیزبانها از حس جهتیابی بسیار قویتری برخوردارند و حتی در سرزمینها و ساختمانهای ناآشنا همیشه میتوانند جهات اصلی را تشخیص دهند. آنچه که این توانایی را به آنها میبخشد – و در واقع مجبورشان میکند - زبانی است که با آن سخن میگویند. آنها با تربیت حواس خود برای جهتیابی، به چنان توانایی در جهتیابی مجهز شدهاند که پیشتر گمان میرفت خارج از توان انسان باشد. از آنجا که فضا حوزه بنیادینی از تفکر انسان است، تفاوتهای مربوط به چگونگی نگریستن انسانها به فضا به همین جا ختم نمیشود. مردم برای خلق برداشتهای پیچیدهتر و انتزاعیتر دیگر نیز به دانش فضایی خود تکیه میکنند. ثابت شده است که برداشت نسبت به اموری نظیر زمان، اعداد، گامهای موسیقی، روابط خویشاوندی، اخلاق و احساسات همگی به نحوه تفکر ما در مورد فضا بستگی دارد. پس آیا این دسته از بومیان استرالیا که فضا را متفاوت درک میکنند راجع به موضوعات دیگر مانند زمان هم متفاوت فکر میکنند؟ این همان موضوعی است که من و دستیارم آلیس گبی[7] برای پی بردن به آن به پورمپیوراو آمدیم.
ما برای آزمودن این ایده، به افراد مجموعه عکسهایی را نشان دادیم که به نوعی گذشت زمان را نشان میدادند (مثلاً مجموعه عکسهای یک مرد که کم کم سالخورده میشود، یا رشد تمساح، یا موزی که خورده میشود). آنها باید باید عکسهای نامرتب روی زمین را برحسب ترتیب زمانی مرتب میکردند. هر فرد را در دو جلسه جداگانه و با دو مجموعه کارت متفاوت مورد آزمایش قرار دادیم. اگر از انگلیسیزبانها بخواهید اینکار را انجام دهند آنها کارتها را به ترتیب از چپ به راست مرتب میکنند. عبریزبانها تمایل دارند کارتها را از راست به چپ مرتب نمایند و همین مسئله نشان میدهد که جهت نوشتن زبان در این میان نقش ایفا میکند. اما این دسته از بومیان استرالیا که کلماتی مانند «چپ» یا «راست» ندارند چطور؟ آنها چگونه عمل میکنند؟
آنها کارتها را در تمام جهات از چپ به راست، راست به چپ، به سمت بدن خود یا دور از بدن خود مرتب میکردند. اما نحوهی چیدمان آنها تصادفی نبود، بلکه الگویی وجود داشت که با آنچه که انگلیسیزبانها انجام دادند، تفاوت داشت. آنها به جای مرتب کردن زمان از چپ به راست، کارتها را از شرق به غرب مرتب میکردند. یعنی اگر رو به جنوب نشسته بودند، کارتها را از چپ به راست میچیدند. و اگر رو به شمال نشسته بودند کارتها از راست به چپ مرتب میشد. وقتی رو به شرق بودند کارتها به سمت بدن مرتب میشد و به همین ترتیب. حتی وقتی به آنها گفته نمیشد که رو به چه جهتی هستند نیز باز این مسئله صادق بود. این بومیان استرالیایی نه تنها جهات را (بسیار بهتر از من) میدانستند، بلکه بیواسطه از این حس جهتیابی فضایی برای نشان دادن برداشت خود از زمان استفاده میکردند.
درک مردم از زمان به علت تفاوتهای زبانی، تمایزات دیگری را نیز سبب میشود. برای مثال انگلیسیزبانها از استعاراتِ فضاییِ افقی برای صحبت درباره زمان استفاده میکنند. (مثال: «بهترین قسمتش هنوز در پیشه»[8]، «بدترین قسمتش رو پشت سر گذاشتیم»[9])، در حالیکه ماندرین[10]زبانها از استعاراتِ فضایی عمودی استفاده میکنند (مثال: برای صحبت کردن درباره ماه بعد، از عبارت «ماه پایین» و برای ماه قبلی از «ماه بالا» استفاده میکنند.) ماندرینزبانها نسبت به انگلیسیزبانها درباره زمان بیشتر عمودی صحبت میکنند، پس آیا ماندرینیها زمان را عمودی تجسم میکنند؟ این مثال ساده را در نظر بگیرید. من کنار شما میایستم و به نقطهای در فضا و مستقیماً روبروی شما اشاره میکنم و میگویم «این نقطه، اینجا، امروز است.» شما کجا را بهعنوان دیروز به من نشان خواهید داد؟ و فردا را در چه نقطهای خواهید گرفت؟ اگر از انگلیسیزبانان بخواهید که این کار را انجام دهند تقریباً همیشه به صورت افقی به نقاط اشاره میکنند. اما ماندرینزبانها تقریباً هفت یا هشت برابر بیشتر از انگلیسیزبانها به صورت عمودی این نقاط را مشخص میکنند.
حتی جنبههای اصلی درکِ زمان نیز میتواند از زبان تأثیر بپذیرد. برای مثال انگلیسیزبانان ترجیح میدهند که به مدتِ زمان با طول (درازا) اشاره کنند (مثال: «صحبت کوتاهی بود»[11]، «ملاقات زیاد طول نکشید»[12])، در حالیکه اسپانیاییها و یونانیها مدت زمان را با مقدار بیان میکنند، و تکیه ایشان بهجای «کوتاه» و «بلند» بیشتر بر کلماتی مانند «زیاد»، «بزرگ» و «کم» است. تحقیق ما در مورد تواناییهای شناختی بنیادینی نظیر برآورد مدتِ زمان نشان میدهد که تفاوتهای گویندگان زبانهای مختلف بر اساس الگوهای استعاری در زبان آنها قابل پیشبینی است. (برای مثال، وقتی از افراد خواسته میشود مدت زمان را برآورد کنند، انگلیسیزبانان به احتمال بیشتر در اثر اطلاعات مربوط به فاصله سردرگم میشوند، مثلاً برآورد میکنند که خطِ بلندتر، مدت طولانیتری بر روی صفحه نمایش ظاهر شده است. در حالیکه یونانیها اغلب در اثر اطلاعات مرتبط با مقدار گیج میشوند مثلاً برآورد میکنند که مخزنی که پُرتر است، مدت زمان طولانیتری بر روی صفحهی نمایش باقی میماند.)
در اینجا سؤال مهمی که مطرح میشود این است که آیا این تفاوتها فینفسه از زبان ناشی میشوند و یا از جنبههای دیگر فرهنگی نیز نشأت میگیرند؟ البته زندگی انگلیسیها، ماندرینها، یونانیها، اسپانیاییها و بومیان استرالیا از جهات زیادی با یکدیگر فرق دارد. از کجا بدانیم که فقط خود زبان است که این تفاوتها در تفکر را خلق میکند و نه جنبههای دیگر فرهنگ مربوطه؟
یکی از راههای پاسخ دادن به این پرسش این است که به افراد راههای جدید سخن گفتن آموزش داده شود تا ببینیم آیا در نحوه فکر کردنشان تغییری ایجاد میشود یا خیر. ما در آزمایشگاه خود، به انگلیسیزبانان روشهای دیگر مربوط به صحبت کردن درباره زمان را آموزش دادیم. در یکی از این مطالعات، به انگلیسیزبانها آموزش داده شده که (مانند یونانیها) از استعارهی اندازه برای برای تشریح مدتِ زمان استفاده کنند (بهعنوان مثال، فیلم «بزرگتر» از عطسه کردن است[13]) و یا (مانند زبان ماندرینی) از استعارات عمودی برای تشریح ترتیب وقایع بهره بگیرند. وقتی این افراد یاد گرفتند به روش جدید سخن بگویند عملکرد شناختیشان شبیه به یونانیها و ماندرینها شد. این امر نشان میدهد که الگوهای موجود در یک زبان به واقع میتواند نقش عِلٌی در ساختار تفکر ما ایجاد کند. این سخن در عمل به این معناست که وقتی زبان جدیدی را میآموزید تنها روش جدیدی برای صحبت کردن را فرا نمیگیرید بلکه ناخواسته شیوهای جدید برای اندیشیدن را نیز میآموزید. زبان گذشته از تأثیر خود بر حوزههای انتزاعی و پیچیدهی تفکر مانند فضا و زمان، بر جنبههای اساسی ادراک بصری ما، به عنوان مثال بر توانایی تشخیص رنگها نیز تأثیر میگذارد. زبانهای مختلف طیف رنگها را به روشهای متفاوتی تفکیک میکنند، به این معنا که برخی از آنها نسبت به بقیه تفکیک بیشتری بین رنگها قائل میشوند و اغلب مرز بین رنگها در زبانهای متفاوت یکسان نیست.
برای آزمودن اینکه آیا تفاوت زبانی رنگها به تفاوت ادراکی آنها می انجامد یا خیر، توانایی انگلیسیها و روسها برای تشخیص سایههای مختلف آبی را مقایسه کردیم. در روسی برای تمام طیفی از رنگها که انگلیسیها آن را «آبی» مینامند لغتی مجزا وجود ندارد. روسها به اجبار [زبانی] بین آبی روشن (goluboy) و آبی تیره (siniy) تمایز قائل میشوند. آیا این تمایز به این معناست که از نظر روسیزبانها آبی موسوم به «سینی» از آبی موسوم به «گلوبوی» متفاوتتر بهنظر برسد؟ یافتهها نشان میدهند که چنین است. اگر این دو نوع آبی که در زبان روسی به دو نام مختلف خوانده میشوند (یعنی «سینی» و «گلوبوی») در یک دسته قرار داده شوند، روسیزبانها این دو طیف را سریعتر از یکدیگر تشخیص میدهند.
اما در مورد انگلیسیزبانها تمامی این سایههای رنگ آبی همچنان «آبی» خوانده میشود تفاوت قابل ملاحظهای در زمان واکنش[14] [آنها به این دو رنگ] دیده نمیشود.
بهعلاوه اگر از روسها خواسته شود یک مهارت استنباطی فضایی (مانند بهخاطر سپردن یک الگوی بصری جدید) را همزمان با قضاوت درباره رنگها انجام دهند ایشان بهخوبی عمل میکنند، اما برتری روسها هنگامی که از ایشان خواسته شود یک مهارت استنباطی کلامی با همان درجه دشواری (مانند از بر گفتن یک رشته از اعداد) را همزمان با تشخیص رنگها اجرا کنند، از میان میرود. از بین رفتن این مزیت [یعنی تشخیص دو رنگی که در زبان روسی دو کلمه جداگانه برای آنها وجود دارد] در هنگام انجام یک مهارت کلامی دیگر نشان میدهد که زبان بهطور معمول حتی در بنیادیترین قضاوتهای ادراکی[15] نیز مداخله میکند و اینکه زبان فی نفسه موجد این تفاوتهای ادراکی بین روسها و انگلیسیهاست.
بنابراین وقتی روسها به واسطه یک فعالیت کلامی همزمان دیگر از دسترسی معمول خود به زبان باز بمانند، تفاوت بین انگلیسیها و روسها از بین میرود.
حتی جنبههایی از زبان که ممکن است بسیار پیشپا افتاده تلقی شود میتواند اثرات ناخودآگاه وسیعی در نگرش ما نسبت به جهان داشته باشد. به عنوان مثال جنس دستوری[16] را در نظر بگیرید. در زبان اسپانیولی و دیگر زبانهای لاتین[17] اسم یا مؤنث است یا مذکر. در بسیاری از زبانهای دیگر، اسامی به بیش از دو جنس تقسیم میشوند (البته در اینجا منظور از «جنس»، نوع و رده است). به عنوان مثال در برخی از زبانهای بومی استرالیایی بیش از شانزده رده زبانی وجود دارد; شامل ردهی سلاحهای شکاری، سگسانان، اشیایی که براق هستند، یا بنا به عبارتی که جرج لیکاف[18] زبانشناس شناختی آن را مصطلح کرد: «زنان، آتش، و اشیای خطرناک».
وجود جنسهای دستوری در زبان به این معناست که از نظر دستوری با واژههای متعلق به جنسهای متفاوت بهگونهای متفاوت برخورد میشود، اما با واژههای متعلق به یک جنس، از لحاظ دستوری برخوردی یکسان صورت میگیرد. [بعضی از] زبانها ممکن است با توجه به جنس دستوری اسم، تکلمکنندگان به آن زبان را ملزم تغییر ضمایر، صفات و حروف انتهایی افعال، ضمایر ملکی، اعداد و غیره کنند. برای مثال برای گفتن جملهای مانند «صندلی من کهنه بود»[19] به روسی باید تمام لغات جمله را با جنسیت صندلی که در روسی نر است، مطابقت دهید. بنابراین باید از شکل نرینهی لغات «من»، «کهنه» و «بود» استفاده کنید. از همین شکلها برای صحبت در مورد یک موجودِ نر از لحاظ زیستشناختی نیز استفاده میشود. بهعنوان مثال جمله «پدربزرگم پیر بود»[20]. اما اگر بهجای صندلی بخواهید از تختخواب که در زبان روسی ماده است، صحبت کنید یا بخواهید راجع به مادربزرگتان حرف بزنید، باید از شکل مؤنث لغاتِ «من»، «پیر» و «بود» استفاده کنید.
آیا نرینه بودن صندلی و ماده بودن تختخواب در زبان روسی باعث میشود روسها به صندلی دیدی مردانه و به تختخواب دیدی زنانه داشته باشند؟ مشخص شده است که پاسخ این سئوال مثبت است. در یک مطالعه، از آلمانیزبانها و اسپانیولیزبانها خواستیم تا اشیایی را که در این زبانها دارای جنسیتهای مخالف یکدیگر هستند توصیف کنند. توصیفی که ایشان ارائه دادند با تفکیکی که از نظر جنسیت در دستور زبان این زبانها وجود دارد همخوان بود. به عنوان مثال از آنها خواستیم کلمه «کلید» که در زبان آلمانی مذکر و در زبان اسپانیایی مؤنث است را توصیف کنند. آلمانیزبانها از لغاتی مانند «سخت»، «سنگین»، «ناهموار»، «فلزی»، «دندانهدار» و «مفید» استفاده کردند در حالیکه اسپانیولیزبانها تمایل به استفاده از لغاتی همانند «طلایی»، «پیچیده»، «کوچک»، «دوست داشتنی»، «براق» و «ریزه میزه» داشتند. برای توصیف لغت «پل» که در آلمانی مؤنث و در اسپانیایی مذکر است، آلمانیها از لغات «زیبا»، «برازنده»، «ظریف»، «شکننده»، «آرام»، «شکیل» و «قلمی» استفاده کردند در حالیکه اسپانیاییها لغاتی مانند «بزرگ»، «خطرناک»، «بلند»، «قوی»، «ستبر» و «سخت» را بهکار بردند. و این در حالیکه بود که آزمون به زبان انگلیسی انجام شد، زبانی که دستور زبان آن فاقد جنسیت است. همین الگوی نتایج در فعالیتهای غیرزبانی (بهعنوان مثال درجهبندی عکسها از نظر شباهت) نیز پدیدار شد. و میتوانیم نشان دهیم که جنبههای زبان فینفسه است که نحوه تفکر مردم را شکل میدهد؛ آموختن نظام دستور زبان جدید که دارای تفکیک جنیستی است به انگلیسیزبانان، بر بازنمودهای ذهنی ایشان از اشیا (درست مانند آلمانیها و اسپانیاییها) تأثیر میگذارد. ظاهراً حتی کوچکترین خصوصیات دستور زبانی مانند انتسابِ آشکارا قراردادی جنسیت به یک اسم نیز میتواند بر تصورات مردم از اشیاء مادی جهان تأثیرگذار باشد.
در واقع لازم نیست حتی این مسائل را به بوتهی آزمایش بگذاریم تا متوجه تأثیرات زبان شویم؛ چرا که میتوانیم آنها را در گالریهای هنری با چشمان خود ببینیم. به برخی از آثار هنری مشهور در زمینه تجسمِ شخصیت نگاه کنید، یعنی آنجا که به ماهیتهایی همچون مرگ، گناه، پیروزی، یا زمان فرمهای انسانی بخشیده شده است. چگونه یک هنرمند تصمیم میگیرد که مفهومی همچون مرگ یا زمان، باید به شکل یک مرد تصویر شود یا به شکل یک زن؟ مشخص شده است در 85% موارد تجسمِ شخصیت، زن یا مرد بودنِ شخصیت را میتوان بر اساس با جنسیت دستوری کلمه مذکور در زبان مادری هنرمند پیشبینی کرد. به همین دلیل به عنوان مثال، هنرمندان آلمانی بیشتر متمایل هستند مرگ را به صورت یک مرد به تصویر بکشند در حالیکه هنرمندان روسی مرگ را بیشتر به صورت زن نقاشی میکنند.
تأثیرات این حقیقت که حتی کوچکترین خصیصههای دستور زبانی مانند جنسیت در دستور زبان میتواند بر تفکر ما تأثیر داشته باشد بسیار عمیق است. این خصیصهها کاربرد وسیعی در زبان دارند؛ به عنوان مثال، جنسیت بر تمام اسامی اعمال میشود که به معنای آن است که بر چگونگی تفکر آدمیان از هر آنچه که بشود بر آن اسمی گذاشت، تأثیر میگذارد.
نحوه شکلگیری تفکر ما نسبت به فضا، زمان، رنگ و اشیا به دست زبان را توضیح دادم. مطالعات دیگر حاکی از تأثیر زبان بر تفسیر رویدادها، تعقل در روابط علت و معلولی، به خاطر سپردن اعداد، درک جوهر مواد، درک و تجربه احساسات، استدلال درباره ضمیر دیگران، ریسک کردن و حتی انتخاب شغل و همسر است. با کنار هم قراردادن تمام آنچه که گفته شد، این نتایج نشان میدهد که فرآیندهای زبانی بر بنیادیترین حیطههای تفکر ما غلبه دارند و ناخودآگاهِ ما را از کوچکترین اجزای شناخت و ادراک گرفته تا عالیترین مفاهیم انتزاعی و بزرگترین تصمیمات در زندگی شکل میدهند. زبان محوریترین تجربهی ما از انسانیت است و زبانی که با آن صحبت میکنیم بهطور عمیقی بر نحوهی تفکر، چگونگی نگرش به جهان و طرز زندگی ما تأثیر میگذارد.
[1] Bush read Chomsky’s latest book
[2] evidentiality در زبان شناسی: به شاهد بر مدعای یک عبارت گفته میشود(که مثالش پیشتر آورده شده):
[3] Aspect در زبان شناسی: برجسته کردن مرحله ای از حادثه که فعل به آن دلالت دارد(که مثالش پیشتر آورده شده):
[4] Pormpuraaw
[5] Cape York
[6] نام این بومیان Kuuk Thaayorre است که به دلیل سخت بودن تلفظ، در ترجمه نیاوردم.
[7] Alice Gaby
[8] The best is ahead of us
[9] The worst is behind us
[10] Mandarin : یک گروه از زبانهای چینی مرتبط با هم است که در قسمتهای شمالی و جنوب غربی چین صحبت میشوند. از نام ماندرین علاوه بر اشاره به مجموعه این زبانها، برای نامیدن زبانی مشخص به نام ماندرین استاندارد نیز استفاده میشود. این زبان بیش از هر زبانی برروی کره زمین صحبت میشود. (منبع ویکی پدیا)
[11] That was a short talk
[12] The meeting didn't take long
[13] a movie is larger than a sneeze
[14] زمان واکنش به معنای زمان آغاز یک محرک (مثلاً نشان دادن رنگ قرمز) و آغاز پاسخ آشکار در فرد آزمون شونده است. بهعنوان مثال برای بیشتر مردم تمییز قائل شدن بین رنگ قرمز و سبز آسانتر از قرمز و نارنجی است. بنابراین زمان واکنش افراد به هنگام تغییر رنگ قرمز به سبز کوتاهتر از قرمز به نارنجی است. در اینجا چون روسها برای دو رنگ متفاوت آبی دو کلمه متفاوت دارند، زمان واکنششان به تغییر این دو رنگ کوتاهتر است تا انگلیسیزبانها که این تفاوت زبانی را ندارند و یا نسبت به طیفهای دیگر آبی که در زبان روسی دارای لغات مجزا نیستند. مترجم.
[15] Perceptual Judgment: ما در زندگی روزمره خود راجع به مسائل بزرگ و کوچک قضاوت میکنیم.روش قضاوت ما عمدتاً بر اساس تجربیات حسی ماست که به این امر قضاوت ادراکی میگویند. مترجم (منبع اینترنت)
[16] Grammatical gender
[17] Romance Languages
[18] George Lakoff
[19] My chair was old
[20] My grandfather was old