1- نمی‌دانم دستفروشی را می‌مانم که کالایش را جار می‌زند یا کسی که بعد از 4 سال و اندی فرزندی به‌دنیا آورده است و می‌خواهد به همه بگوید. اصلاً دلم نمی‌خواهد از آن کتاب-فرزندهای قبلی‌ام بگویم، آن یکی که دو سال پیش به‌دست ققنوس سپردم و چند روز بعد متوجه شدم همان کتاب به ترجمه شخص دیگری چاپ شده است و آن همه خون دل خوردن من بی‌فایده بود، آن یکی هم که برای فرهنگستان هنر بود و سیاست زدگی کرد آنچه کرد؛ این یکی هم که نشر قطره با گوشه و کنایه فهماند که پشیمان شدیم، کی فلسفه می خواند با این هدفمند شدگی اوضاع. و آخرین کتاب مشترک هم که درباره فروغ بود و از ارشاد خبر گرفتیم و گفتند که به هیچ عنوان چاپ نمی‌شود، خودتان را خسته نکنید.

2- از طرف دیگر تا بحث معرفی کتاب می‌شود یاد کیومرث منشی‌زاده شاعر معاصر می‌افتم که همیشه می‌گوید: چاپ کردن این کتاب‌ها نقشه قتل درخت‌هایی است که باید بریده شود و به کارخانه‌های کاغذ‌سازی برده شود.

3- اما هرچه که هست، حماقتی است که مرتکب شده‌ام، و احساسی که باید به کسی بگویم. حالا شاید یکی بگوید، چقدر ندید بدید! چقدر سبک! اشکالی ندارد. به هر حال ده دوازده روز پیش موبایلم زنگ زد و ناشر گفت کتابت چاپ شد، آدرس بده برایت چند نسخه‌ای بفرستیم. منتظر ماندم تا امروز که نسخه‌ها به‌د‌ستم رسید و جلدش را اسکن کردم. اگر هم کسی خواست بگوید تا یک نسخه برایش پست کنم. و اکیداً توصیه می‌کنم وقت‌تان را صرف خواندنش نکنید، من خوانده امش، فایده ای ندارد، نان شب را بچسبید واجبتر است!

4- اسم این ناخوانده مهمان هست «فیلسوفان بزرگ، از سقراط تا فوکو».

الف. تنها