ابتدا قصد داشتم این مطالب را در قالب نظر بنویسم اما به نظرم آمد اهمیت موضوع بسیار مهمتر از حاشیه‌نویسی است، به همین دلیل مطلبی جداگانه را ترجیح دادم، به شخصه منتظر خواندن نظرات و مطالب بعدی در این زمینه هستم تا گفتگو همچنان ادامه یابد.

 مقدمه و حاشیه:

1. ابتدا باید از آسیه هم بابت زحماتش تشکری کنم چون وقتی دوباره به مطلب خودم نگاهی انداختم دیدم که ناخودآگاه تشکر از ایشان را از قلم انداخته‌ام، امیدوارم عذرخواهی مرا بپذیرند. و البته این که این مطلب را در همین ابتدای این نوشته می‌آورم دلیلش این است که می‌خواهم بر حرف هتاو کاملاً صحه بگذارم که تفاوت در رفتار و باورهای ما امری است جدی، که گاه بخشی از آن ناخودآگاه است (و در نتیجه تصحیح آن نیازمند خودانتقادی و دیگرانتقادی است) و بخشی هم معلول چارچوب‌های فکری‌مان که باید به آن پرداخت.

2. دوم اینکه می‌خواهم از طرح این نوشته‌ها به صورت مکتوب بی‌نهایت استقبال کنم. حرفی که ن. کسری گرامی هم (که حالا چند وقتی است کمتر آفتابی می‌شود) در یکی از نظرات قبلی‌اش گفته بود. و مطلبی که دکتر سروش هم یک بار آن را شکافته بود و تفاوت مناظره و مکاتبه را مطرح کرده بود (مأخذ دقیق را باید از مدد سراغ گرفت که حافظه‌ای بی‌نظیر و یدی طولا در این زمینه دارد).

3. اولین بحث مقدماتی که در مطلب هتاو مطرح شده (این تصور که بعضی از ما مباحث شب یلدا را تمام شده تلقی می‌کنیم) لزوماً گزاره صحیحی نیست. اما قصد زمین و زمان را به هم دوختن و اثبات خلاف آن را ندارم. چون به گمانم نکات مهمتری در نوشته‌ها و مباحث قبلی هست که بهتر است در پی آنها بود و البته مهمتر از همه اینکه باید در عمل به اثبات رساند که آیا من و شما چنین برداشتی داشته‌ایم یا خیر. منظورم این است که ما باید با عمل خود (نوشتن و پیگیری کردن و پرسیدن از خود و دیگران) نشان دهیم که این مباحث برای ما تمام شده هست یا نه. چون همان طور که هتاو مؤکداً در نوشته قبلی و حرفهایش گفته است عمل کردن شرط است و نه تنها ادعا کردن؛ زیرا: به عمل کار برآید به سخندانی نیست.

 

اصل و متن:

1. اصلی‌ترین بحثی که همچنان مطرح است، تعارض عقاید متفاوت و کار گروهی است که ناشی از بحث‌های راجع به مقاله «مردم به مثابه پلیس امنیت اجتماعی» است. به نظرم بحث‌های مطرح شده در شب یلدا در این خصوص باید در دو بخش مطرح شود؛ یکی نکته بسیار مهمی در حوزه فکر که میترا آن را مطرح کرد یعنی حق طرح نظر و بیان مخالف و مهمتر از آن حتی طرح مخالفت با آزادی بیان؛ بخش دوم مربوط به عمل است و اینکه آیا باید چنین کاری را انجام داد یا خیر. اجازه می‌خواهم وارد بخش دوم نشوم چون در مورد مسئله مذکور در نهایت، عملی که صورت گرفت پذیرش طرح عقاید مخالف بود و البته نظر خود من هم از همان ابتدا این بود که کار صحیح همین است و عقاید ولو مخل کار گروهی، باید مطرح شوند. اما در مورد بخش اول جای بحث همچنان باقی است.

 

2.‌ به گمان من هتاو و نقطه سر خط دیدگاهی را به این مضمون داشتند: «اعتقاد به آزادی بیان، اصل مقدسی است که کسی حق تردید کردن در آن را ندارد»، یا به قولی کسی که به این اصل اعتقادی ندارد، اساساً در حوزه اندیشه نیست. نکته‌ای که میترا آن را مطرح کرد، ایراد وارد کردن به همین عقیده بود. به گمان من بحث مثال همکار بهایی و کار گروهی، تبعیض، ظلم، عدالت و استبداد و این قبیل مباحث در حوزه عمل (بخش دوم مباحث) قرار می‌گیرند. با هزار تأکید می‌گویم منظورم این نیست که من هم با ظلم و تبعیض و در نتیجه استبداد موافقم بلکه منظورم این است که حرف میترا در مورد آزادی بیان و حتی مخالفت با آزادی بیان بود (حوزه فکر) اما بحث هتاو در زمینه عمل و نتایج برآمده از آن است. این تفکیک قائل شدن بسیار مهم است و اجازه می‌خواهم در ادامه دلیل این تفکیک حوزه‌ها را بیان کنم و بعد هم به دیدگاه هتاو و نقطه سر خط بپردازم.

2‌.‌1‌. در دوران دانشجویی بودیم که خاتمی شعاری را مطرح کرد (به نقل از کتاب نامه‌ای برای فردا[1] و انجمن اسلامی آن روزگار از آن پلاکاردی تهیه کرده بود و دانشگاه را به آن مزین نموده بود. گرچه متأسفانه همان انجمن هرگز نکوشید مبانی فکری این شعار را هم طرح کند. شعار این بود: «آزادی در عرصه اندیشه، منطق در عرصه گفتگو و قانون در عرصه عمل».

به گمان من طرح این شعار در آن زمان دلیل بسیار مهمی داشت و آن هم ناآشنایی بخش عظیمی از دانشجویان و قشر در جستجوی روشنفکری ایران با مبانی اصلی سلوک در جامعه آزاد و مدنی بود. واقعیت این است که مفاهیم اصلی مثل آزادی، عدالت، گفتگو، قانون‌مداری، دموکراسی و از این دست به هیچ عنوان در سطح کل جامعه ما به طور عمیق و مؤثر مطرح نبوده و اکنون هم چندان نیست. و این همان درد بزرگ روشنفکران جامعه ماست البته در کنار درد بزرگ دیگری که هتاو آن را تعارض فکر و عمل یا مصلحت‌طلبی می‌خواند (در بند 3 کمی بیشتر در موردش خواهم نوشت).

2‌.‌2‌. در مورد آزادی و حتی آزادیِ مخالفت با آزادی که باید در عرصه اندیشه به آن پایبند بود، نقل قول بسیار مشهوری را از ولتر مطرح می‌کنند (که البته ظاهراً از آن یکی از دوستان وی است[2]) با این مضمون که: من با حرف تو مخالفم اما تا پای مرگ از حق تو برای گفتن آن دفاع می‌کنم. به گمان من آزادی، اجازه طرح اندیشه مخالف با آزادی را هم می‌دهد. می‌خواهم بگویم در آزادی بیان، اصل مقدسی در کار نیست و حتی خود آزادی بیان را هم می‌توان به پرسش گرفت. البته بنا به تفکیکی که در بند قبل مطرح شد، این پرسش وقتی وارد حوزه گفتگو می‌شود، باید بر منطق استوار باشد و وقتی وارد حوزه عمل، باید با قانون مطابق باشد.

یکی از اساسی‌ترین متون درباره آزادی کتاب جان استوارت میل است (که در فلسفه فایده‌باوری هم دستی دارد) با عنوان درباره آزادی (این کتاب را می‌توانید به صورت PDF از اینجا[3] دانلود کنید). فصل دوم این کتاب به طور کامل به آزادی فکر و در نتیجه آزادی بیان اختصاص دارد و بحث نسبت آزادی اندیشه و آزادی بیان در صفحه 49 همین کتاب مطرح شده است.

اما در مورد بحث ما، میل می‌گوید: از قضا خاموش کردن حق مخالفت به معنای از دست رفتن فرصت گرانبهای مبادله حقیقت و بطلان است چون تضارب آرا به نفع عقیده صحیح‌تر است (صفحه 60). و از همه مهمتر بحثی که میل در مورد از بردن عقیده مخالف مطرح می‌کند و می‌گوید: «تنها شرط معتبری که در سایه آن می‌توان عقیده‌ای را صحیح انگاشت این است که انسان بتواند آن عقیده را آزادانه با عقاید دیگران اصطکاک دهد و بطلان دلایل حریفان را ثابت کند» (ص. 65) و عنوان می‌کند: نکته این است که برخی از درک این نکته حساس عاجزند که تا موقعی که دلایل انسان برای یک حالت افراطی [قطب کاملاً مخالف] پذیرفتنی نباشد، برای هیچ حالت دیگری هم پذیرفته نیست. (ص. 70) و همچنین معتقد است: مردم با این اوصاف که معتقدند برای زدودن لکه شک از عقاید مشکوک چاره‌ای جز انجام مباحثات آزاد نیست درباره آن عقاید نیست، باز چون و چرا کردن درباره برخی اصول و عقاید بنیانی را به هیچ وجه اجازه نمی‌دهند زیرا معتقدند آن اصول و عقاید محرز و مسلم هستند. (ص. 71)

می‌خواهم از این نکات نتیجه بگیرم که حتی امکان طرح مخالفت با آزادی بیان هم در حوزه اندیشه و بیان وجود دارد و اشکالی هم ندارد نه اینکه اصل مقدسی از آن بسازیم.

2.‌‌3.‌ نکته پایانی این قسمت تأثیرات متقابل این سه حوزه (اندیشه، گفتگو و قانون) بر یکدیگر است. یعنی باید توجه کنیم که این حوزه‌ها و به خصوص قانون، همانند خود آزادی بیان کتاب مقدس نیستند، بلکه تغییر می‌کنند و البته باید هم تغییر کنند.

3. مسئله بعدی، بحث فاجعه ناآشنایی اهل اندیشه با مباحث بنیادین در کنار مشکل بزرگ عدم پایبندی به همان باورهای ناقص است. هتاو گرامی مشکل مصلحت‌طلبی و ناهمخوانی اندیشه و عمل را مطرح کرده‌اند که من با ایشان موافقم (هر چند در مورد مصداق آشپزی و پخت و پز اندکی جای بحث است که در بند بعدی اشاره می‌شود). اما به گمانم ما مصداق این رأی میل هستیم که: «افکار عمومی کشور ما شاید به اندازه لازم با مبنای علمی و فلسفی آزادی آشنا نگردیده است (ص. 55).

بگذارید مثال‌هایی بزنم. در دوران دانشجویی در انجمن ادبی فعالیت می‌کردم که دفترش چسبیده بود به دفتر بسیج و انجمن و همیشه مطالب بردهای هر دو را پیگیری می‌کردم. دو مورد را کاملاً واضح به خاطر دارم. یکی زمانی که مطلبی در برد بسیج زده شده بود در نقد پلورالیزم دینی و با استناد به آثار مطهری به رد این نظر پرداخته شده بود، آن زمان گمان می‌کردم که انجمن اسلامی باید کار فکری کند لذا از ح. ر. پرسیدم چرا پاسخی مستدل در این زمینه ارائه نمی‌کنید و پاسخ درخوری نگرفتم. یک بار دیگر هم بسیج مطلب طنزی را نوشته بود با این مضمون که: «ما سه نفریم، من و تو با هم هم‌عقیده‌ام که باید نفر سوم را بکشیم و چون ما اکثریتم حق با ماست». به دنبال پاسخ رفتم و سر از مطالعه کتاب مدل‌های دموکراسی درآوردم از س. خ. خواستم در جلسات اهالی این مباحث شکافته شود، یکی دو تا جلسه ابتدایی برگزار شد و بعد همه چیز فراموش شد.

واقعیت این است که قشر روشن‌اندیش ما هم مطالعات عمیقی ندارند و موضوع را جدی پیگیری نمی‌کنند. جدای از اینکه وقتی هم پاره‌ای عقاید را به دست بیاورند به آن پایبند نیستند.

4. در مورد غذای خانگی، متأهل بودن و از این دست قصد مناقشه ندارم. شاید این سبک زندگی به نظر صحیح نباشد، اما باید پرسید اشکال آن چیست. شاید پاسخ این است که عدالت رعایت نمی‌شود و خانم‌ها موظف به پخت و پز و بچه‌داری نیستند تا آقایان به حرف زدن بپردازند. اما جسارتاً باید بگویم این که تنها از روی یک شب در سال در مورد رعایت یا عدم رعایت عدالت قضاوت کنیم شاید صحیح نباشد. زمانی که هم زن و هم مرد کار می‌کنند، می‌توان از مرد هم انتظار داشت این وظایف را هم انجام دهد (کما اینکه من یک ماهی هست گرفتار بعضی از اینها شده‌ام چون همسرم هم شغلی یافته است). اما اگر زن به اختیار و میل خودش کار کردن را نخواسته باشد، انصاف نیست که هم کار بیرون به عهده یک نفر باشد و هم کار داخل منزل به عهده هر دو. به گمان من در زندگی مشترک شرط اصلی این است که هیچ کدام از طرفین احساس نکنند بیشتر از دیگری مایه می‌گذارند، شاید نوع فعالیت‌ها یکسان نباشد اما به گمان من عدالت، نقش یکسان ایفا کردن نیست؛ نقش‌های متناسب ایفا کردن است. اگر روزی همسر من هم بخواهد در مباحث اهالی شرکت کند، من موظفم بخشی از وظیفه‌اش را به عهده بگیرم تا او هم بتواند چنین کند، در این تردیدی نیست. البته در این که ممکن است گاهی اوقات خطایی و اشتباهی از هر کدام از طرفین در خصوص رعایت انصاف و عدالت سر بزند هم تردیدی نیست و جای توجیه هم وجود ندارد.

 ----------------------------------------------------------