شروع كردم كه مثل هميشه بنويسم، سيلويا پلات متولد سال فلان در شهر فلان به دنيا آمد...

ولي بعد فكر كردم چه فرقي ميكنه سيلويا پلات متولد چه سالي باشه و كجا؟ مهم اينه كه سيلويا چه اثري از خودش به جا گذاشته و اين اثر چه تاثيري روي زندگي ما داره؟ چون سيلويا به نظر من از اون نويسند هايي كه نوشته هاش باعث تاثير روي زندگي و ديدگاه آدم مي شه. اگه شما هم كتاب " حباب شيشه" رو بخونين
تصديق مي كنين كه اول از همه سيلويا دختر شجاعي بود.از اونجا كه گفته ميشه اين كتاب درواقع بخشي از زندگي اونه ، ميبينيم كه مسائل زندگي اش رو بدون مخفي كاري و خود سانسوري بيان ميكنه. از احساساتش و از تفكراتش، از عقايدش نسبت به ديگران ( كه ممكن بود بعداً كتابش رو بخونن و ناراحت بشن) حتي مادرش، از اولين رابطه اش و ديدگاهش نسبت به اين قضيه در طول اون دوره از زندگي اش.

از نظر جامعه اون دختري بسيار باهوش و موفقه ولي در عين حال معترض نسبت به نقش هايي كه براش در نظر گرفته مي شد و يا ازش انتظارمي رفت كه انجام بده ، در واقع شايد همين باعث افسردگي شديدش شد.

 نمي خوام در معرفي كتاب خيلي وارد اين مقوله بشم كه از جهاتي اين كتاب رو يه كتاب فيمينيستي مي دونن و علت افسردگي سيلويا سرگرداني و سرخوردگي ناشي از زندگي در جامعه مرد سالار معرفي ميشه، و اين قضيه رو گه گاهي به طور غير مستقيم ميشه از لابلاي كلمات كتابش فهميد.

 اون با توانايي بالا در انتقال احساساتش در قالب كلمات و جملات كتابي خلق كرده كه باعث همذات پنداري هر فردي كه روزگاري اندكي افسردگي رو تجربه كرده باشه، مي شه.

براي من خوندنش زجر آور بود و در عين حال نمي تونستم كنار بذارمش.كتاب با يه فضاي دخترانه و پر زرق و برق شروع ميشه و هر چه جلوتر مي ريم با طرح پرسش هاي اساسي از طرف نويسنده اين دنيا خاكستري تر مي شه.وقتي اين كتاب رو مي خوندم ياد روز هايي افتادم كه خودم حال درستي نداشتم و همه چيز به نظرم تاريك مي آمد و دقيقا انگار همه چيز دور و برم توي خلاء بود. دقيقا مثل اينكه سرم توي يه حباب شيشه اي باشه و همه چيز رو از اون تو ببيني و بشنوي ...  تصاوير پر اعوجاج و صداهاي گنگ...خوندن كتاب دقيقا مثل خوندن افكار خودم بود( فقط من اونقدر توانا نبودم و نيستم كه بتونم اون حالت ها رو بيان كنم)مطمئن هستم كه براي خيلي ها اين كتاب توصيف كلمه به كلمه دقايق افسردگي  و نااميدشون هست، انگار كه بتونن خودشون رو از بالا ببينن و در عين حال مي تونه به نحوي هم اميد بخش باشه براي كساني كه اون مرحله رو پشت سر گذاشته باشن. در واقع مي خوام حرف تد هيوز همسر سيلويا رو تاييد كنم كه گفته" اگر اين كتاب كمي مفصل تر و و طولاني تر نوشته مي شد حتما خيلي ها خودكشي مي كردن..."

در ضمن همه اينها ديدگاه سيلويا نسبت به مسائل جامعه اش و اطرافش مي تونه تفكر برانگيز باشه و ديدگاه تازه اي ايجاد كنه. 

حالا اگه علاقه مند باشين با يه جستجوي كوچيك  ميتونين بفهمين كه "سيلويا پلات متولد سال 1932 در بوستون به دنيا آمد و در سن 31 سالگي به زندگي خودش پايان داد"