سفر به استانبول (قسمت دوم)
...Previously on Safar be Istanbul
(برید قسمت یک رو بخونید حوصله ندارم خلاصه نویسی کنم) :)
هتاو
...Previously on Safar be Istanbul
(برید قسمت یک رو بخونید حوصله ندارم خلاصه نویسی کنم) :)
هتاو
باید بگم که ما این سفر رو با تور نرفتیم. تمام برنامه ریزی اش رو نقطه انجام داد. فکر کنم یکماه تمام روش کار کرد. بنابراین باید ازش تشکر کنم بابت این فرصتی که فراهم کرد.
هتاو
در وبلاگ "لنگ دراز" که در لینک دوستان این وبلاگ هم هست، وب سایتی معرفی شده بود که با پاسخ داد به تست های آن جهت گیری سیاسی تان را معلوم میکرد.
این تست و اطلاعاتی که در آن داده شده بود هم به نظرم جالب آمد و هم آموزنده. از آن جهت که واقعا درک مرا از مواضع چپ و راست روشن تر کرد.
امیدوارم برای شما نیز چنین باشد.
ابتدا صفحه خانگی را ترجمه کرده ام که توضیح کلی در مورد این تست است. سپس شما باید به لینک آزمون مراجعه کنید که در ادامه قرار داده ام (البته در خود متن هم چندین بار به صورت لینک آمده است). بعد از آن ترجمه تست ها را قرار داده ام. ترتیب تست ها عوض نمیشود بنابراین به همان ترتیبی که ترجمه شده میتوانید پاسخ بدهید( بیش از 6-7 دقیقه وقتتان را نمیگیرد)
سپس به صفحه نتایج راهنمایی میشوید که ترجمه اش در ادامه و بعد از ترجمه تست ها آمده. برای همه ابتدا یکسری توضیحات در مورد مواضع چپ و راست و به طور کلی مواضع سیاسی نشان داده میشود. اما در ادامه چارتی هست که مختص به خود شماست و جای شما و موضع گیری سیاسی تان را معلوم میکند.
تمام پانویس ها (به غیر از یکی که نوشته ام منبع اینترنت) از ویکیپدیا آورده شده اند.
برای شروع اینجا را کلیک کنید و سپس برای ادامه کار، به ادامه مطلب بروید.
ترجمه: هتاو
ویرایش: الف.
از سه شنبه شب با اس ام اس های آشنایان و دوستان که مرا به شرکت در انتخابات دعوت میکردند، تقریبا بمباران شدم. و هر پیام جدید مرا شگفتزدهتر کرد. این فضای جدید شور انتخاباتی چنان مرا در بهت و حیرت قرار داده که در به در به دنبال تحلیل های مختلف و مخالف و موافق شرکت در انتخابات هستم تا بدانم از چه جا ماندم که این جو را درک نمیکنم. همچنین اگر تحلیلی هست بخوانم تا بتوانم آگاهانه تر تصمیم بگیرم.
هتاو
دوستان اهالی
سلام،
چند وقتی هست که وبلاگ دچار مشکل شده، از جمله اینکه با وجود فعال کردن گزینه " نظرخواهی برای این پست فعال باشد" باز هم وقتی چند وقتی از آپ کردن مطلب میگذره باید نظرات رو تایید کرد.
من خیلی سعی کردم مشکل رو برطرف کنم و متاسفانه نتونستم توی تنظیمات مربوط به قالب وبلاگ رفعش کنم، برای همین فکر کردم شاید مشکل از قالب باشه و اگر دقت کرده باشین توی چند روز اخیر چندبار قالب رو عوض کردم اما متاسفانه هر کدوم از قالب ها یک مشکلی دارند و عمده ترین شون اینه که نمیشه قسمت های ناخواسته رو به راحتی حذف کرد.
غیر از اون موقع این ثبت و تغییرات با خود بلاگفا هم خیلی مشکل پیدا کردم.
حالا پیشنهاد من اینه که یا سیستم بلاگدهی رو عوض کنیم یا یک دامنه بخریم و وبلاگ رو وب سایت کنیم.
البته وب سایت دردسر و رسیدگی بیشتری میخواد، مطلب گذاشتن توش به همین راحتی نیست و کمی هم خرج داره. ولی مقایسه ای که بین سرویس های وبلاگدهی دیدم نشون میده خیلی هم با هم فرقی ندارند و شاید بهتر و یا بدتر بودنشون رو تجربه دوستانی که کار کردند بهتر بدونند.
یک راه دیگه هم شاید این باشه که بدیم یه وب دیزاینر یک بار برای همیشه یه قالب برای وبلاگمون طراحی کنه، ترکیب رنگ و ساختارش رو نقطه میتونه بده و فقط برنامه اش رو بدیم بنویسه که هزینه زیادی نداره (و من در صورت موافق دوستان به شخصه تقبل میکنم)
بنابراین خواهش میکنم نظرتون رو راجع به کلیت موضوع و راه حل های پیشنهادی بگین. همینطور اگه تجربه استفاده از سیستم های بلاگدهی غیر از بلاگفا دارید در میون بذارید. یا اگه راه حل دیگه ای به ذهنتون میرسه حتما بنویسین.
منتظرم
اول فیلمش رو دیدم. The Help. اسم رمان هم همینه اما به فارسی "خدمتکارها" ترجمه شده که گویای مفهوم دو پهلوی عنوان به زبان انگلیسی نیست گرچه شاید مترجم انتخاب بهتری هم نداشته چون کلمه "کمک" به فارسی اون معنا رو منتقل نمیکنه. اما در کل ترجمه کتاب عالیه.
هتاو
کودکی باهوش بپرورانید.

به عنوان پدر و مادر دلتان میخواهد که کودکتان از تمام مزایای زندگی بهرهمند باشد، بنابراین دور از ذهن نیست اگر بخواهید هوشش را تقویت کنید. از آنجاییکه معلوم شده نشاندن کودک پای سیدیهای انیشتین کوچک[1] چندان ایده هوشمندانهای هم نبوده است (مطالعه ای در دانشگاه واشنگتن نشان میدهد که تماشای این برنامه باعث به تعویق افتادن شکلگیری مهارتهای زبانی در کودکان نوپا میشود) روشهایی که در ادامه خواهید خواند حقیقتا باعث افزایش ضریب هوشی کودکتان میشود.
هر روز ساعت 7.5 صبح به شرکت میرسم. هر روز ساعت 8 بلندگو داد میکشد:
... لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی فمن یفکر بالطاغوت و یومن بالله فقد استمسک یالعروه الوتقی لا انفصام لها والله سمیع علیم.
چه تناقض زیبایی دارد این داد زدن که آهای ملت، سر ساعت 8 صبح "در دین اجباری نیست" اینرا هوار میکشیم تا اگر شکی داشتید مطمئن باشید.
# 5 جیل ابرامسون

در یک نگاه
سردبیر اجرایی نیویورک تایمز
سن:59
کشور: ایالات متحده آمریکا
تحصیلات: لیسانس علوم انسانی / علوم پایه از دانشگاه هاروارد
وضعیت تاهل: متاهل
فرزند: 2
جایگاه در لیست فوربز:
# 5 زن قدرتمند
به عنوان اولین زن در راس قدرت مجله نیویورک تایمز، در نخستین سال کارش کارکنان ارشد بخش سردبیری را زیر و رو کرد و سکان هدایت این نشریه 161 ساله را با ایجاد تحولات دیجیتالی پیوستهای، به دست گرفت. اکنون سایت NYTimes.com در ماه بیش از 40 میلیون بازدید کننده و بیش از نیم میلیون مشترک دارد که حق عضویت پرداخت میکنند. به افتخار جیل به عنوان اولین زن در مقام سردبیر اجرایی این مجله و تبادل نظر در خصوص چشمانداز وی برای نیویورک تایمز و همچنین ظهور روزنامهنگارهای مستقل در سایت این نشریه، امسال برای اولین بار باشگاه فارغالتحصیلان هاروارد و The Native New Yorker[1] در فستیوال [2]SXSW شرکت میکنند. در اکتبر 2012 وی سومین کتاب را خود به نام خاطرات یک توله سگ منتشر کرد که درباره بزرگ کردن سگ شکاری طلاییاش به نام اسکات است. در دو کتاب دیگرش به بررسی پرونده کلارنس توماس قاضی دیوان عالی[3]، و مسیر شغلی زنان فارغالتحصیل سال 1974 از دانشکده حقوق هاروارد میپردازد.
- متدولوژی این مطلب را در ادامه مطلب بخوانید
[1] نام یک آهنگ که در سال 1977 در اوج بود و همچنین نام رستوران معروفی که نامش را از همین آهنگ گرفته است.
[2] کنفرانس فیلم، موسیقی و که هر بهار در تگزاس برگزار میگردد.
[3] کلارنس توماس دومین آمریکایی-آفریقایی که به خدمت دادگاه عالی ایالات متحده در آمد و در سال 1991 در حالیکه یکی از نامزدهای سمت مارشال دادگاه عالی ایلات متحده بود به جرم اظهار نظر جنسی و ناشایست درباره وکیلی به نام آنیتا هیل متهم شد. (منبع ویکیپدیا )
چادر، کیسه خواب، بساط چایی و وسایل ناهار، کوله پشتیهایی پر از لباس و خرت و پرتهای دیگه، وسط اتاق. دلهره شیرین شب قبل از مسافرت و صبح زود بلند شدن، شوق بودن با عزیزان; اعجاب تولد خاطره ، از هیچِ توی ذهن، از یه صفحه سفید، تا نشستن تصاویر، صداها، بوها، مزهها و حسهای تازه توی ذهن که احتمالا تا آخر عمر باهات میمونن. چیزایی که باعث میشه روزهایی که در مسافرت میگذرند جزو عمر آدم به حساب نیان.
توی این مسافرت هم 4 روز به عمر ما اضافه شد و به اندازه 1400 کیلومتر از گوگد و شهرکرد و دهدز تا کول فرح و منطقه سید احمد و دزفول خاطره ساختیم. هر شهری که موندیم، هر جا که رفتیم، بهم نشون داد که ماسال تنها آلپ ایران نیست، که در ایران جاهایی هم هست که مثل هیچ کجای دیگه نیست، مثل خودشه، تکه. و ارزشش رو داره که برای همه این جاها دوباره وقت بذاریم و شانس بهتر دیدن و دوباره دیدنش رو به خودمون بدیم.
این سفرنامه با تمرکز به دشت سوسن[1] که مقصد اصلی سفر و نقطه عطفش بوده نوشته میشه، چون تعداد جاهایی که رفتیم خیلی زیاد بود و باعث کسل کننده بودن مطلب میشه، اما به دلیل هجوم خاطره ها که باعث نوشتن یه سفرنامه میشن شاید به اندازه دوسفرنامه قبلی ( که تمرکز فقط بر یک نقطه بوده) نتونم آنچنان که باید و شاید بگم و بنویسم ولی امیدوارم که بتونه برای دیگرانی که میخوان به دشت سوسن برن راهنما و کمکی باشه.
نکات زیاد هست، ولی اگر حوصلهاش رو ندارید نخونیدشون، چون ربطی به مسیر مسافرت نداره و بیشتر کامنتهای شخصی هست.در آخر هم نکات مسیر و هزینهها اومده که اگر حوصله خوندن ندارید میتونید مستقیما اونها رو مطالعه کنید.
سال نو مبارک
یکی از دلایلی که خیلی دلم میخواهد به ترجمه وارد بشوم، ترجمه کردن کتابهایی است که خودم دوست دارم بخوانم. گردش در آمازون و Goodreads و به دنبال تازههای نشر گشتن یکی از سرگرمیهای مورد علاقهام است که همزمان شوق و حسرتم را بر میانگیزد.
" فرض کنید در یک نمایش تلویزیونی شرکت کردهاید و میتوانید از میان سه در یکی را انتخاب کنید: پشت یکی از این درها ماشین و پشت دوتای دیگر بز است. شما یک در را انتخاب میکنید. مثلا در شماره 1. مجری، که میداند پشت هر یک از این درها چیست از دو در باقیمانده یکی را باز میکند مثلا شماره 3 که پشت آن یک بز است. سپس به شما میگوید که میتوانید انتخاب خود را عوض کنید و در شماره 2 را انتخاب کنید. در چنین موقعیتی چه باید بکنید؟ در کدام حالت احتمال برنده شدنتان بیشتر است؟ آیا باید به انتخاب قبلی تان بچسبید یا نظرتان را عوض کنید؟"
هتاو
امروز ساعت ۶ صبح در حالیکه بالشم رو میبوسیدم و به سان عزیزی از دست رفته بر مزارش اشک میفشوندم از رختخوابم جدا شدم و این دو جمله توی گوشم زنگ میزد که:
صحر خیز باش تا کامروا باشی[1]
برو کار میکن مگو چیست کـــــــــــــــــــــــــــــار که سرمایه جاودانیست کـــــــــــــــــــــــــــــار
هتاو
یادم هست که چند وقت پیش در یکی از مطالب، به تست آزمایشی روانشناسی که در سایت بی بی سی انجام دادم اشاره کرده بودم.
امروز به طور اتفاقی بیاد تست و سایت افتادم و مراجعه کردم و اینبار نتایج و بخصوص آنچه در مورد تست نوشته شده بود را با دقت بیشتری خواندم.
نکته ای که نظرم را جلب کرد طرح این مسئله بود که انسانها مانند یک ارگانیزم عظیم (سوپرارگانیزم مانند مورچگان) هستند که در تلاش برای بقای این سازمان در مورد مسائل اخلاقی تصمیم میگیرند. به نظرم بی ربط با بخشی از آنچه که در مطلب "جامعه به مثابه..." به آن اشاره کردم نیامد.
البته این تنها یکی از نکاتی بود که این تحقیق مشغول بررسی آن است. به طور کلی به نظرم بسیار جالب بود و وقتی با دقت بیشتری نگاه کردم مایل بودم یکبار دیگر این تست را انجام بدهم. البته برای اینکار نیاز بود تا با ایمیل دیگری وارد وب سایت بشوم چون اگر یکبار تست داده باشید دیگر اجازه ندارید اینکار را بکنید زیرا تست تحقیقاتی است یعنی با جمع آوری داده ها یک تئوری در مورد اخلاقیات را بررسی میکند. خلاصه اینکه از اینکه دوبار تست بدهم و احتمالا جامعه آماری را بهم بریزم منصرف شدم. توصیه میکنم اگر زبان انگلیسی تان خوب است در این تحقیق شرکت کنید، نتایج جالبی راجع به خودتان به دست خواهید آورد.
البته پیشنهاد میکنم قبل از اینکه ادامه متن را بخوانید تست را انجام دهید زیرا ممکن است بر نحوه پاسخ دهی شما تاثیرگذار باشد.
بخشی از نتایج خودم را نیز در ترجمه آورده ام که آنرا با رنگ متفاوت نشان داده ام.
هتاو
وقتی به خودم اومدم و متوجه شدم که چندان خاطره ای از زندگی ام یادم نیست تقریبا 25 ساله بودم یعنی دورهای از زندگی که قراره اتفاقهای خوب بیافته و خاطرههای خوب زندگی شکل بگیرن. زندگی میکردم و به فراموشی میسپردم. از این چشم نگاه میکردم و از اون چشم میدادم بیرون. اینجوری بود که وقتی میگفتن یادته اون سال رفتیم فلانجا، اینکارو کردیم ، اونکارو کردیم، بر و بر نگاه میکردم و باورم نمیشد. نه تنها این مال یک سال قبلشم یادم نبود. از اون به بعد بود که تصمیم گرفتم روی ذخیرهی خاطرات توی مغزم بیشتر تمرکز کنم. اینه که الان وقتی میریم مسافرت میگم یادم باشه الان فرودین نود و یکه و ما با فلانی و فلانی و فلانی اومدیم اینجا اینکارو کردیم، اونکارو کردیم. اینطوری لذتش کمتر میشه چون مثل اینکه بخوای تاریخ و جغرافی حفظ کنی همش در حال مرور وقایعم ولی خب مزیتش اینه که وقتی دو سال بعدش چهارنفر از اون مسافرت تعریف میکنن و ریسه میرن منم خودمو متعلق به جمع میدونمو با دهن باز و یه لبخند ابلهانه نگاهشون نمیکنم.
هتاو
ما تکنیکهایی برای صرفهجویی در مصرف سوخت پیدا کردیم که شما باید از همین امروز به کار بگیرید و برخی از آنها را هم کنار بگذارید.
نویسنده: تَنیشا رابینسون

مترجم: هتاو
توضیح: من قبلا در قسمت کلمات کلیدی کلمات مربوط به متن را وارد میکردم بعد متوجه شدم به دلیل زیاد شدن این کلمات دیگر وارد ستون مورد نظر نمیشوند از طرفی به لحاظ موضوعی دسته بندی وجود دارد. به همین دلیل در تمامی مطالبی که خودم نوشته بودم، کلمه کلیدی را نام خودم گذاشتم اگر بقیه دوستان موافق باشند و اینکار را انجام بدهند، دسته بندی بر اساس نویسندگان هم خواهیم داشت که به جستجوی مطلب کمک میکند.
"اجازه نمیدهیم انقلابمان را بدزدند"
این جملهایست که یکی از مخالفان محمد مرسی میگوید.
هتاو
یک. بعضی وقتها زمانی که آدم کار مهمی (حداقل به نظر خودش) انجام میده احساس میکنه که دیگه حجت بهش تمام شده، که دیگه همه وظایفش رو و همه آنچه که در توانش بوده رو انجام داده. شما فرض کن مثلا کسی که سالها درس حوزوی خونده اما حالا چه بنا به دلخواه خودش یا به خاطر ایستادگی پای عقیدهاش لباسش رو کنار میذاره، یا اینکه یک شغل نون و آبدار رو به خاطر خصلتهای رایج در جامعه برای موفق شدن (من جمله مجیزگویی، پذیرفتن نظرات فرد بیسوادتر و ...) رد میکنه یا کنار میذاره یا اینکه _______ به خاطر دفاع از حقوق مردم به زندان میافته.
این حالت خطرناکیه که میتونه آدم رو به سکون بکشونه و متوقع کنه.
هتاو
چگونه زبان طرز فکر ما را شکل میدهد؟
لیرا بورادیتسکی (Lera Boroditsky)

لیرا بورادیتسکی استادیار روانشناسی، دانش عصبشناسی و نظامهای سمبولیک در دانشگاه استنفورد است که به چگونگی شکلگیری طرز تفکر ما بهواسطه زبانی که با آن صحبت میکنیم نگاهی انداخته است.
ترجمه: هتاو - الف.تنها
ویرایش: الف.تنها

در یک نگاه
مدیر بنیاد بیل و ملینا گیتس
سن:48
محل اقامت: مدینا، واشنگتن
کشور: ایالات متحده آمریکا
تحصیلات: فوق لیسانس MBA از دانشگاه دوک
وضعیت تاهل: متاهل
فرزند: 3
جایگاه در لیست فوربز:
# 4 زن قدرتمند
وقتی که اسمتان بر روی ثروتمندترین و بخشندهترین بنیاد خیریهی دنیا باشد به چالش کشیدن واتیکان برای تغییر موضع در خصوص روشهای پیشگیری از بارداری خبرساز خواهد شد. تابستان گذشته، ملینا گیتس، یک کاتولیک معتقد، متعهد شد که زندگیاش - به علاوه 560 میلیون دلار - را وقف افزایش دسترسی زنان به وسایل پیشگیری از بارداری در برخی از فقیرترین کشورهای جهان کند. این به آن معناست که کمکهای بنیاد به 140 میلیون دلار در سال، برای هشت سال آینده افزایش مییابد.کمکهای خیریهی سال گذشته بنیاد گیتس مبلغی معادل 2.6 بیلیون دلار بوده است و تا به امروز 25 بیلیون دلار در جهت تعهداتش برای ریشه کنی فقر، بهداشت عمومی و آموزش صرف کرده است. این بنیاد امسال با اهدای مبلغی معادل 500 هزار دلار برای تحقیق و آزمایش "مچبند توجه"[1] بر روی کودکان دبستانی، توجهها را به خود جلب کرد.
- متدولوژی این رتبه بندی را در ادامه مطلب بخوانید.
[1] تحقیقی که در آن مچبندی به کودکان داده میشود تا با اندازه گیری المانهایی مانند میزان عرق کردن دست، ضربان قلب میزان، تنفس و دیگر علائم فیزیکی میزان توجه آنان به درس سنجیده شود.(مترجم)

در یک نگاه
رئیس جمهور برزیل
سن: 64
محل اقامت: برزیلیا، برزیل
کشور: برزیل
تحصیلات: لیسانس علوم انسانی/ علوم پایه (اقتصاد)، دانشگاه فدرال ریو گرانده دو سل ( Federal university of Rio Grande do sul)
وضعیت تاهل: مطلقه
فرزند: 1
جایگاه در لیست فوربز:
# 3 زن قدرتمند
# 22 فرد قدرتمند
رئیس جمهوری یکی از بزرگترین قدرتهای اقتصادی جهان در اواسط اولین دوره ریاست جمهوریاش آنقدر جاهطلب است که دو برنامهی جسورانه را برای تقویت پایههای همچنان قوی ولی لرزان تولید ناخالص داخلی ملی اجرا کند. "برزیلِ عاری از تنگدستی" یک برنامه اجتماعی فوقالعاده است که هدف آن ریشهکن کردن فقرِ حاد و افزایش دسترسی به تحصیلات،مراقبتهای پزشکی و خدمات بهداشتی برای نیازمندان تا سال 2014 است. ابتکار دوم وی بر رشدِ کسب و کار و نوآوری متمرکز است، شامل وضع تعرفههایی بر واردات به منظور حمایت از مصنوعات داخلی، یارانه و مشوقهایی برای صادرات محصولاتِ کسب و کارهای کوچک. وی به فوربز میگوید:" چیزی که میخواهم به عنوان میراث از من بهجا بماند این است که طبقه متوسط افزایش یابد و کشورم تبدیل به کشوری پیشرو و فرهیخته شود". یک آمارگیری در ماه جون محبوبیت روسف را 77% ارزیابی کرده است و پیش بینی شده است که وی دور دوم ریاست جمهوری چهارساله در سال 2014 را نیز از آن خود کند.
- متدولوژی این رتبه بندی را در ادامه مطلب بخوانید.
هتاو
# 2 هیلاری کیلینتون

در یک نگاه:
وزیر امور خارجه ایالات متحده آمریکا
سن: 64
محل اقامت: واشنگتن
کشور: ایالات متحده امریکا
تحصیلات: لیسانس علوم سیاسی از کالج ولزلی ; فوق لیسانس حقوق از دانشگاه ییل
وضعیت تاهل: متاهل
تعداد فرزندان:1
جایگاه در لیست فوربز:
# 2 زن قدرتمند
# 16 فرد قدرتمند
در تداوم حفظ اعتبارش به عنوان سیاستمداری که مزخرف نمیبافد، هیلاری کلینتون آخرین ماههای تصدی سمتش به عنوان وزیر امور خارجه آمریکا را به دور از کارزار انتخاباتی میگذراند. وی بیشتر این زمان را در حرکت بوده است: تنها امسال به 42 کشور جهان سفر کرده است. کاندیدای سابق ریاست جمهوری در دوازده ماه گذشته قدرتمند ظاهر شده است: زمانی که در ماه نوامبر ارتباطات حساس سیاسی توسط ویکیلیکس افشا شد وی به خوبی کنترل شرایط را به دست گرفت، ریاست جمهوری سوریه بشار اسد را برای واگذاری قدرت و ترک کشور تحت فشار گذاشت، و به تازگی به رهبر کره شمالی کیمجونگاون هشدار داد تا روشی متفاوت از پدر ارتشیاش در پیش بگیرد. و همچنین در اینترنت گُل کرد: وبلاگش در Tumblr با نام " یادداشتهایی از طرف هیلاری" در ماه آوریل فراگیر شد. کلینتون مصرانه اعلام کرده است که قصد دارد پایان امسال از زندگی سیاسی کناره بگیرد اما طرفدارانش مشتاقانه بر روی احتمال دعوت به کار وی در دولت جدید حساب میکنند.
- متدولوژی این رتبه بندی را در ادامه مطلب بخوانید.
هتاو
در مورد قدرتمندترین، پرنفوذترین ، موثرترین (و دیگر ترینها) زنان جهان مقالات مختلفی وجود داره که با ارزش گذاری های متفاوت، برای دوره های مختلف تاریخ، چهره های متفاوتی رو معرفی میکنه.
این مقاله ترجمه مقاله ای از سایت Forbs هست. هر دفعه (تا جایی که امکان داشته باشه) یکی از این زنان رو معرفی میکنم. این لیست مربوط به آگوست سال 2012 هست که آخرین لیستی هست که فوربز منتشر کرده.
هتاو
چند روز پیش داشتم یه سریال کارآگاهی میدیدم (من کشته مرده فیلمهای کارآگاهیام) به اسم Mentalist. کارآگاه فیلم که اسمش پاتریک جین هست به مردی که تو یه بمب گذاری میخواستن بکشنش و متعجب بود از اینکه چرا کسی باید بخواد بکشدش (چون فکر میکرد خیلی آدم محبوب و دوست داشتنیای هست) توضیح داد که چرا حقیقت تلخه.
دیدِ نویسندهی دیالوگ یا فیلمنامه به این قضیه به نظرم خیلی جدید و جالب بود. البته مطمئن نیستم پایه علمی داشته باشه، گرچه وقتی گشتم متوجه شدم که مغز ما واقعا صدا رو سریعتر از نور پردازش میکنه:
پاتریک جین: حقیت تلخه، میدونم. در واقع ریشه زیست شناختی داره. مغز ما صدا رو زودتر از نور پردازش میکنه ولی سرعت نور از صدا بیشتره پس مغز ما دائما داره واقعیت رو تغییر میده تا دنیا هماهنگ بشه.
داک دوگان: خب این چه ربطی داره؟
پاتریک جین: ربط اش اینه. فقط وقتی که یک نفر تو 27 متری ما باشه میتونیم دنیا رو اونطوری که هست ببینیم و بشنویم. اینجاست که مغز و نور و صدا در هماهنگی کامل هستند.
داک دوگان: که چی؟
پاتریک جین: مابقی اوقات ما توی دنیایی پر از دروغ زندگی میکنیم. دروغ هایی که دنیا رو معقول میکنن. بنابراین، حقیقت تلخه.
جالب بود، نه؟!
هتاو
Patrick Jane: The truth hurts, I know. It's biologically based actually. Our brains process sound faster than they do light, but light moves faster than sound. So the brain is constantly shifting reality so the world syncs up.
Doc Dugan: What does that have to do with anything?
Patrick Jane: This. Only when someone is standing 30 yards away do we see and hear the world exactly as it is. That's when your brain, sound and light are all in perfect harmony.
Doc Dugan: So?
Patrick Jane: The rest of the time we are living in a world of lies. Lies are what make the world make sense. Ergo, the truth hurts.
بدترین چیز موقع نوشتن ندونی چطور شروع کنی... چون معمولا وقتی یه نوشته خوب و گیرا شروع بشه خواننده رو تا آخر میکشونه. پس اینبار رو به بزرگی خودتون ببخشید و بیزحمت پاراگراف تبلیغاتی (از نوع ایرانی و کلیشه ای) زیر رو یک شروع گیرا فرض کنید و تا آخرش کشیده بشید!
آیا مایلید به سوئیس سفر کنید؟ آیا از طرفداران کارتون بچههای کوه آلپ و هایدی بودهاید؟ آیا تا بحال به کارت پستالهای کوهستانهای زیبای سوئیس خیره شده و آرزو کرده اید که آنجا باشید؟ فکر و خیال رو کنار بگذارید و تصمیم بگیرید. لازم نیست اینهمه را راه تا سوئیس سفر کنید و ارز بی زبان را که تازه اینروزها به هر کسی هم نمیدهند در جیب اجانب بریزید. حالا که آنها با وجود امنیت، ثبات و مهماننوازی ما به کشور عزیزمان سفرهای توریستی نمیکنند چرا ما به کشور ایشان سفر توریستی برویم! هان؟
بار و بندیل خود را ببندید و به ماسال بروید و خود را در آغوش زیبای طبیعت بینظیر آلپی ببینید. اینکه از ماسال کارت پستال تهیه نشده و به کل جهانیان سوسو داده نمیشود دلیل بزرگواری ماست و گرنه ماسال از آلپ چیزی کم ندارد که هیچ، شاید اضافه هم داشته باشد.
ماسال: گیلان....فومن....ماسال...ییلاق (اولسبلانگاه-خریدول و ...)
هتاو
مقدمه مترجم:
به شخصه علاقه عجیبی به سنجش های روانشناسانه و اجتماعی دارم. البته منظورم تست هایی که در سایت ها در کنار فال روزانه ارائه میشود نیست، بلکه تست هایی است که توسط افراد خبره و با اهداف معین و پاسخ های آزمایش شده، آماده شده اند.
در این زمینه تست های زیادی انجام داده ام که متاسفانه برای خیلی هایشان راهی برای ترجمه نیست، چون حتی اگر سوال ها ترجمه شوند، تفسیرها با توجه به انتخاب جوابها متفاوتند. به عنوان مثال به تازگی در یک بخش از سایت بی بی سی ، قسمتی را پیدا کردم که مربوط به تست ها و آزمایشات جامعه شناسانه بود که بسیار مورد توجه ام قرار گرفت. به این معنی که با شرکت در این تست شما به محققین برای اثبات (یا رد) یک نظریه جامعه شناسی کمک میکنید و در ضمن در انتها تفسیری از ترجیحات شما مثلا در زمینه های اخلاقی به دست میدهد. اما همانطور که گفتم به دلیل متفاوت بودن جواب ها و آنلاین بودن تست، امکان ترجمه اش نیست.
تست زیر ساده و کاربردی است. به جز در بخش معرفی مشاغل که با آنچه در ایران تعریف شده است هماهنگی ندارد و بومی نیست و ایراد دیگرش این است که به عرصه های انسانی و هنری هم نپرداخته ولی به طور کلی آگاهی هایی که به دست میدهد جالب است.
هتاو
چند وقت پیش از تلویزیون برنامهای پخش شد در خصوص مشکلات مربوط به کمبود آهن در خانمها. دکتر پیشنهاد میکرد که برای اندازهگیری آهن آزمایشی به نام "فریتین" انجام شود. این را در ذهن سپردم تا اینکه چند روز پیش برای مشکل کمر درد و ضعف عمومی به پزشک مراجعه کردم، در ضمن موضوع آزمایش را به ایشان گفتم، و ایشان هم این آزمایش و چک آپ را در دفترچه (تامین اجتماعی) برایم نوشت.
هتاو
در مطلب قبلی انتقادهایی که به آرنت شده بود و پاسخ آرنت به انتقاد اول، که شامل مفاهیم مسئولیت های شخصی در دوران دیکتاتوری بود را نوشتم.
اکنون ببینیم که پاسخ آرنت به انتقادهای دیگر چه بوده است. اگرچه شاید این مطالب به طور مستقیم با مفهوم مسئولیت شخصی درگیر نباشند، اما مفاهیم اخلاقی چالش برانگیزی هستند که مغالطه و سرگردانی در آنها غالبا به مفاهیمی که در مورد مسئولیت شخصی گفته شده مربوط میشوند.
در ضمن میتوانید نفس راحتی بکشید که این سلسله مقالات دیگر تمام شد.
هتاو
در دو مطلب گذشته از شرایطی که انسانها تحت آن ممکن است تبدیل به جنایتکار بشوند و نیز محاکمه آیشمان و گزارش آرنت را در این باره منتشر کرد، مطلع شدیم. در این مطلب به انتقادات سختی که به پس از انتشار گزارش به آرنت وارد شد و پاسخ آرنت که منجر به مقاله " مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" شد، بپردازیم. با توجه به طولانی بودن مطالب، نقدها و پاسخ به اولین نقد را در این مطلب و پاسخ به دو انتقاد بعدی را در مطلب دیگری می آورم. اگر حوصله خواندن تمام مطلب را ندارید پیشنهادم این است که از پاسخ آرنت به نقد اول، شماره سه به بعد را بخوانید. زیرا این موضوعات کلی تر و جامع تر است و شاید بتوان گفت مفهوم مسئولیت شخصی در این موضوعات نهفته است.
در ضمن باید اشاره کنم که این مطالب تماما از خود جزوه "مسئولیت شخصی " ( ترجمه بنیاد عبدالرحمن برومند) و "فلسفه سیاسی هانا آرنت" نوشته لی بردشا آورده شده، که چون در خود متون برای تاکید بر تعریف یا مطلبی گیومه گذاشته شده بود، برای پرهیز از گیج شدن خواننده، متن را در گیومه قرار ندادم.
دسته بندی این مطالب بر اساس فهم من و با تمایل به ساده نویسی و قابل فهم کردن موضوعات انجام شده، امیدوارم دوستان صاحب نظر و مطلع اشتباهات را گوشزد نمایند.
هتاو
آدولف آیشمان در سال 1960، توسط پلیس مخفی اسرائیل از آرژانتین ربوده شده و به اسرائیل بازگشت داده شد که باعث جدال سیاسی بین دو کشور گردید. هانا آرنت با شنیدن خبر دادگاهی شدن وی در اورشلیم تصمیم گرفت که در این دادگاه حضور بیابد. بنابراین به ویلیام شاون در روزنامه نیویورکر پیشنهاد کرد که گزارشکر دادگاه آیشمان باشد. برای برنامه ریزی مجدد کارهایش با بنیاد راکفلر، او با حس اضطرار به ایشان نوشت:" حتما متوجه هستید که چرا فکر میکنم باید در این دادگاه حاضر باشم، من دادگاه نورمبرگ را از دست دادم، هرگز این مردم (نازی ها) را از نزدیک ندیدم و احتمالا این آخرین شانس من خواهد بود". و بازهم در نامه ای به کالج وایسر می نویسد:" احساس میکنم شرکت در این دادگاه به نوعی ادای دین به گذشته خودم است". مشخصا، گزارش کردن این دادگاه چیزی بود که آرنت بر آن متمرکز شد و حقیقتا تبدیل به یک تصمیم خطیر و سرنوشت ساز در زندگی اش شد.

هتاو
باورهای اخلاقی شما تا چه حد در درونتان ریشه دارند و تا کجا با شما می مانند؟
آیا فکر میکنید به قدرت رسیدن، اتوریته دیگران و یا تمایل جمع به باورهایی مخالف شما ، آنها را درهم بشکند؟
...
حدود پنج، شش ماهیست که جزوه ای به نام "مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" از هانا آرنت را خوانده ام. بار اول که خواندم کمی ناامید شدم، انتظار داشتم راهی مشخصی جلوی پایم گذاشته شود که بدانم مسئولیت افراد در دوران دیکتاتوری چیست ولی صادقانه، در صفحه بیست و پنجم (آخرین صفحه) فکر میکردم احتمالا بخشی از جزوه گم شده است. چیزی دستگیرم نشده بود. فقط فهمیده بودم که آرنت، آیشمان[1] را انسانی معمولی توصیف کرده و گفته است او تجسم شر یا همچین چیزی نبوده است و اینکه هر کدام از ما میتوانیم یک آیشمان باشیم.( ولی موضوع فقط این نیست و اینقدر ساده نیست)
از آنجا که این متن در واقع توضیحی است که هانا آرنت به منتقدین گزارش اش از دادگاه آیشمان در اورشلیم میدهد، فکر کردم اول باید بدانم 1- گزارش آرنت از دادگاه اورشلیم چه بوده و 2- منتقدانش چه گفته اند که 3- اکنون بتوانم پاسخ آرنت را بفهمم.
[1] آدولف اتو آیشمان مسئول «اداره امور مربوط به يهوديان» در «دفتر مرکزی امنيت رايش» بود.وی در جريان جنگ جهانی دوم، دستور فرستادن بسیاری از يهوديان را به «کورههای آدمسوزی» صادر کردهبود. وی پس از شکست آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، موفق شد تا به همراه خانوادهاش به آرژانتین فرار کند، اما توسط موسادشناسایی شد و توسط یک گروه کماندویی متشکل از افسران موساد و شاباک، ربوده و به اسرائیل آورده شد. وی در دادگاهی در اورشلیم به ۱۵ جرم مختلف که مهمترين آنها «جنايت بر عليه قوم يهود»، «جنایت علیه بشریت» و «جنایت جنگی در دورهی آلمان نازی» بود، متهم و محکوم شد. وی در سال ۱۹۶۲ میلادی دراسرائیل «اعدام» شد.
حتما همه ماجرای آن دیپلمات ایرانی و دختربچه های برزیلی را شنیده اید. امروز یک مطلب خواندم در سایت دویچه وله و همینطور لینک آن به وبلاگ آدامس دود شده*. موضوع از این قرار است که خرده گرفته اند ایرانیان این موضوع را دستمایه خنده و شوخی قرار دادند و این اشتباه است زیرا این موضوع شوخی بردار نیست.
هتاو
اولین باری که اسم کویر مصر رو شنیدم ( یا بهتر بگم دیدم) روی تبلیغ یه آژانس مسافرتی بود که نوشته بود تور کویر مصر 90 هزار تومن با صبحانه و ناهار و شام. با خودم فکر کردم یعنی آقا ظهور کرده که اینطور ارزونی شده؟ یا اینکه این بابا آتیش زده به مالش؟! با شوق و ذوق رفتم تو دفتر آژانس مسافرتی و با دماغ چسبیده به چونه اومدم بیرون. فکر کرده بودم میبرن مصر. نمیدونستم توی ایران کویری به نام کویر مصر هست.
ساعت دو نیمه شب است و بعلت نامعلوم همیشگی بیخواب شده ام. بقیه خوابند، چراغها هم خاموش است. بفکرم میرسد که بلند شوم و یک کتاب پیدا کنم و بخوانم. چراغ مطالعه ام را که از مترو خریدهام و شبیه وال –ئی است برمیدارم.
هتاو
بعد نوشتی که اول میآید:
حدود یکماهی است که متن ادامه را نوشتهام. مدام به آن فکر کرده و چندین بار تصحیحاش کردهام. اما تا امروز و اکنون در گذاشتنش شک دارم. به ویژه بعد از خواندن مطلب الف تنهای گرامی که به نظر می آید از نظر ایشان و شاید بقیه دوستان بحثهای شب یلدا پایان یافته و مسائل حل شده است، اما متاسفانه برای من اینطور نیست و بر خلاف نظر الف تنها به نظر من شب یلدا صندلی داغ بی نام نبوده بلکه به نوعی صندلی داغی برای همه ما بوده است. مهمترین دلیلی که باعث شد نهایتا تصمیم به گذاشتن این مطلب بگیرم این است که از آن زمان تا کنون مرتب مسائلی (چه در زمینه زندگی شخصی و چه در اجتماع) پیش آمده که شدیدا تمرکزم را به سمت موضوعات مورد بحثمان کشانده است. به ویژه کارکرد عمیق مصلحت طلبی و فدا کردن آزادی در راه مصلحت در بین ایرانیان و حتی در قشر روشنفکر و یا به اصطلاح روشنفکر. به عنوان نمونهای که همه با آن آشنا باشند موضوع گلشیفته فراهانی را میتوانم مثال بزنم که حتی بسیاری از روشنفکرترینها در بهترین حالت کارش را به مصلحت زمانه ندانستند.
امیدوارم دغدغههایم کسل کننده نباشند، زیرا مهمترین دلیل شکام هم این بوده که به نظرم میآمد شاید نظر دوستان این باشد که مطلب دارد دنبالهدار میشود. به هر حال اختیار خواندن و نخواندنش با شماست.
:
هتاو
آلیس نوشته یودیت هرمان. این کتابی بود که در روزنامه سلامت معرفی شده بود . نوشته بودند که اثر برگزیده شده (دقیقا یادم نیست چه نوشته بودند و روی کتاب هم تنها نوشته شده اثر برگزیده و برنده تندیس جایزه ادبی روزی روزگاری).همان روز که خبر را میخوانیم (من و مادرم) از بس که ذوق زده ایم از یک کتاب جدید که برگزیده هم شده، به شهر کتاب میرداماد میرویم و میخریمش...
هتاو
سه سئوالی که باید قبل از به زبان آوردن آنچه در ذهن دارید، از خودتان بپرسید
صداقت، خوب است؛ آزار رساندن به دیگران، بد. پس چه موقع باید سخن گفت؟نویسنده: امی بلوم
ترجمه: هتاو - الف. تنهاویرایش: الف. تنها
خلاقیت در هر شکلی که ظهور می یابد زندگی را ساده تر و زیباتر میکند. حالا چه خلاقیت در صنعت باشد که باعث اختراع برق شود، چه در زمینه پزشکی باشد تا شما را از رنج و عذاب برهاند ،چه در هنر باشد که موسیقی اش تارهای روحتان را به لرزه در آورد و کتابش شما را لحظه ای از درگیرهای زندگی روزمره دور کند.
هدف اصلی این گفتار این است که به خوانندگانش بگوید خلاقیت محدود افرادی خاص نیست بلکه همه انسانها به نوعی خلاق هستند. اینکه افراد خلاق معمولا کارهای عجیب غریبی نمی کنند بلکه همینطور که از متن پیداست آنها خیالپردازی میکنند و متوجه هستند که چه چیزی به ایشان الهام می بخشد و در چه موقعیت هایی خلاق ترند. اگر به اصل مقاله مراجعه کنید در انتهای هر قسمت مربوط به هر یک از این افراد لینکی قرار داده شده که این افراد به شما میگویند چطور می توانید در زندگی تان خلاق باشید.
با توجه به اینکه از نظر من دوستان اهالی هر یک به نوعی خلاق هستند به نظرم رسید آگاهی در این مورد که برخی از خلاق ترین افراد چه فکر میکنند جالب باشد. ضمن اینکه پیشنهاد میکنم شما هم (چه از بچه های اهالی و چه دوستان دیگری که وبلاگ را میخوانند ) در قسمت نظرات به همین صورت که در متن آمده منبع خلاقیت هایتان را به اشتراک بگذارید. اگر تا کنون به آن فکر نکرده اید (مثل من) و یا احساس میکند که آدم خلاقی نیستید این موقعیت خوبی است که به آن فکر کنید و نتیجه اش را در میان بگذارید.
ترجمه را در ادامه مطلب بخوانید
ترجمه: هتاو
ویرایش: الف تنها
نکته: باید از الف تنهای عزیز بابت صبر و حوصله و دقت در ویرایش تشکر کنم. به ويژه در مورد این مطلب.
دوستی داشتم (و دارم) که از نظر رابطه جنسی قبل از ازدواج آزادانه عمل میکرد. چند سال پیش که مدتی را با هم زندگی میکردیم متوجه سوزش شدید هنگام ادرار شد. میدیدم که عذاب میکشد. هر بار دفع ادرار تبدیل به کابوس شده بود. اما با اینهمه تنها کاری که میکرد مقدار خوددرمانی ناقص بود. بلاخره یکروز پرسیدم که چرا به دکتر مراجعه نمیکند. جواب داد:" چون دکتر رفتن برای اینجور مسائل کلی دنگ و فنگ داره... دکتر اگه بفهمه ازدواج نکردم باهام خیلی بد برخورد میکنه بعید هم نیست که کار رو به جاهای باریکتر بکشونن..."با تمام این تفاصیل چون بیماری خود به خود درمان نمیشود بلاخره بعد از چند روز حلقه ای جور کرد و با کلی برنامه ریزی و داستانسرایی به دکتر مراجعه کرد.
هتاو
چند روز پیش ویدئویی مربوط به برنامه ای از شبکه 2 را دیدم که در آن با مردی که سه همسر داشت مصاحبه شده بود. از چرت و پرت هایی که گفته شد می گذرم تا به این نکته برسم که چرا این متن را برای ترجمه انتخاب کردم.
ظاهرا همسر اول این جناب بچه دار نمیشد و بنابراین با موافقت زن اول، زن دوم را اختیار میکند و چون با زن دوم سازش نداشته! زن سوم میگیرد. یکجا خانم مجری برنامه – با رعایت تمام جوانب احتیاط و عذرخواهی بابت فضولی در زندگی شخصی ایشان- پرسید که چرا به جای گرفتن دو زن دیگر بچه ای نیاورده و به فرزند خواندگی نپذیرفته؟ جواب پر از معنا ، منطقی و قانع کننده ایشان: هر کسی بلاخره عقیده خودشو داره! و کمی بعدتر: با این سه تا خانوم مشغولم دیگه... وقتم پره... خوش میگذره.
به شخصه از کائنات تشکر میکنم که فرزندی به این فرزانه عطا نفرمود...
اما فکر نمیکنم به فرزندی نپذیرفتن کودک دیگری از سوی ایشان چندان جای تعجب داشته باشد و آن عقیده پنهانی هم که ایشان دارند ناگفته عیان است: بچه بلاخره باید از پوست و خون ما باشد تا خصایل ارزشمندمان را بتوانیم انتقال دهیم و خدای ناکرده نسل پاک ما که از سلاله کوروش و داریوش آمیخته با خون سید بزرگوار است از بین نرود. اگر بچه از خود ما نباشد پس این همه خوبرویی، این همه عقل و درایت، اینهمه هوش و استعداد، اینهمه صفای ذاتی و صفات عالیه به چه کسی به ارث برسد؟ و از آنجایی که بچه دیگری حتما احمق تر از مال ماست چون مادر فلک از ما بهتر نزاییده و پدر – یا مادر- آن دیگری نمیتواند بهتر از ما باشد، و از آن بدتر اگر آن کودک سر راهی و بی پناه و یتیم باشد که صد البته یا حرامزاده است یا پدرش شیره ای بوده و در دون بودن ایشان نسبت به ما شکی نیست، لایق محبتمان نیست.
کاش ما هم یاد گرفته بودیم:" خانواده بر مبنای عشق و تجربه بنا می شود نه ژنتیک ."
ترجمه را در ادامه مطلب بخوانید
ترجمه: هتاو
ویرایش: الف تنها
به تازگی با سایتی آشنا شدم به نام صدای کودکی من!
در این سایت کاربران آوازها، دیالوگ ها، آهنگ ها و هر صدایی که برایشان نوستالژیک و خاطره انگیز است به اشتراک میگذارند. البته فکر میکنم بیشتر این حس ها به دهه شصتی ها مربوط باشد. پیشتر هم از این دست مطالب به دستم رسیده بود اما باید بگویم این سایت برایم بیش از این بود... تقریبا هرچه از دوران کودکی و نوجوانی را به یاد داشتم و به یاد نداشتم به یادم آورد... بیشتر روز را صرف مرور تمام آهنگ هایی کردم که دلم میخواست بشنوم، یادم رفته بود ولی نامشان برایم آشنا بود و حتی بعضی ها را که نمیخواستم بشنوم!
مثل صدای" شنوندگان عزیز توجه فرمایید...توجه فرمایید!"سلام
قبل از اینکه اصل مطلب رو بگذارم میخوام یکمی توضیح بدم.
به طور کلی بیشتر مطالبی که من در اینترنت سرچ میکنم و یا میخونم به زبان انگلیسی هست که بسیار از اونها محتویات جالب و مفیدی دارند. بنابراین فکر کردم اون مطالبی رو که به نظرم بیشتر مفیده یا جالبه و یا اون چیزیه که من میخوام راجع بهش حرف بزنم و یا مطلب بنویسم، اما یا وقت ندارم یا دانش و اطلاعاتم راجع بهش کافی نیست رو ترجمه کنم.
به خصوص بعضی از این مطالب – به نظر من- از این جهت قابل توجه هستند که کمبود متخصص و مشاور در این زمینه ها در کشورمون مشهوده و یا اینکه در اون زمینه ها نظرات یک گروه و یا یک عقیده رواج و برتری داره. مطالب ارزشمندی در خصوص روابط، پول، سلامت، تکنولوژی و ... هست که همه میتونن ازشون استفاده کنن... بنابراین فکر کردم ترجمه و بلاگ این مطالب خیلی از هدفی که نشریه و بعد وبلاگ اهالی دنبال میکرده دور نیست.
اما من مترجم حرفه ای نیستم و خوندن یک متن به انگلیسی و فهمیدنش برای خودم با ترجمه و قابل فهم کردنش برای دیگران خیلی متفاوته. بنابراین...
1- اولین مقاله ای که ترجمه کردم یک مقاله جالب و بسیار کوتاه هست گرچه جالب ترین چیزی نبوده که دلم میخواست ترجمه کنم اما فکر کردم سنگ بزرگ نشانه نزدنه...
2- از دوستانی که به زبان انگلیسی آشنا هستند ( فکر میکنم بهتره بگم تسلط دارن) درخواست میکنم اشتباهات رو تصحیح کنن. لینک اصلی مقالات در انتهای مقالات هست.اون دسته از دوستانی که پسورد داردن می تونن مستقیما تصحیح کنن و اون دسته از دوستانی که خواننده وبلاگ هستن، اگر در قسمت نظرات درج کنن، حتما تصحیح میکنم.
زیاده عرضی نیست...
ترجمه: هتاو
ویرایش: الف تنها
چند روز پیش هنگام مرتب کردن دفتر و دستکم دفترهای یادداشت مربوط به سالهای گذشته رو دیدم و ورق زدم، این یادداشت ها رو سال 82 از کتاب ژان کریستف برداشته بودم. خوندن مجددشون برام شگفت انگیز بود. یادم نیست اون زمان در ذهنم چی بوده که این ها رو یادداشت کردم اما هرچه هست امروز شاید از دیدگاه دیگری برام جالبه...میتونین این رو به عنوان معرفی کتاب ژان کریستف هم حساب کنین.
ترجمه از م.ا. به آذین
هتاو
کافی است زنانی که اصطلاحا پرده بکارت خود را از دست داده اند، نیم ساعت قبل از رابطه جنسی در شب عروسی، این دارو را به صورت شیاف استعمال کنند تا اثرات معجزه آفرین آن را ببینند. این شیاف، در دمای درونی بدن، پوسته ژلاتینی خود را پاره می کند و محتوای آن به صورت مایع قرمز رنگی از واژن خارج می شود.
تصمیم گرفتم به جای اینکه اینبار خودم نظر بدم و به اصطلاح برای این خبر مطلبی بنویسم، نظر خواهی کنم. ادامه خبر رو در ادامه مطلب میتونید بخونید و طبق معمول نظرتون رو در قسمت نظر سنجی اعلام کنید.
هتاو
هیچ وقت مدرسه را دوست نداشتم. همیشه از انبوه مشقهای تکراری و تمام ناشدنی متنفر بودم. به ندرت معلمانی بودند که دوستشان داشته باشم. معلم همیشه برایم مساوی با سخت گیری بود. باید حسابی درس میخواندی و جان میکندی ... باید خیلی مودب و حرف شنو میبودی تا دوستت داشته باشند. هرگز تو را به خاطر همان چیزی که بودی با همه عیب ها و البته استعداد هایت دوست نداشتند... تنها معنای استعداد ریاضی و دیکته بود. حتی خودم هم تعجب میکنم با وجود اینهمه نفرت از مدرسه، چطور بود که همیشه نمرات خوب میگرفتم و جزو سه شاگرد اول بودم. اکنون این مسئله برایم بیشتر جای شرمساری است تا افتخار چون فکر میکنم به طور احمقانه ای حرف شنو بودم و واقعیت این است که بیشتر به این دلیل درس میخواندم که مورد مواخده و سرزنش قرار نگیرم و معلم در برابر 40 شاگرد همکلاسی ام غرورم را جریحه دار نکند. میخواندم تا از ضربات آهسته کتاب که روح را پاره میکرد در امان باشم. فکر میکنم دلیلش این بود.
هتاو
این روزها خیلی از جنبش های بدون خشونت میشنوم. تمایل به انسان متمدن بودن از یکطرف و ترس از عدم نتیجه با این روش در طرف دیگر مرا گیج کرده. از خودم می پرسم واقعا از این راه می شود حق را گرفت؟
نمیخواهم راجع به مسائل سیاسی روز دنیا حرف بزنم. چیز دیگری در مغزم می گذرد. من به زنان فکر میکنم. به زنانی که سالیان سال است مبارزه می کنند. من به زنان فکر میکنم، به بیشمار زنانی که قربانی شدند. من به زنان فکر میکنم... به شهلا و لاله...
هتاو
یک صبح پیاده از خانه به سمت محل کار میرفتم. از خیابان رد شدم. جلوی من دو مرد در حال حرکت بودند. سمت چپی اول نظرم را جلب کرد. پای چپش زاویه شدیدی به بیرون داشت و می لنگید. یک نقص مادرزادی مثل در رفتگی لگن یا چنین چیزی. از پشت که نگاه می کردم حدس زدم باید بیست و خورده ای باشد. قدش بلند بود. مرد سمت راست مشخص بود سنش بالاتر است. حدود پنجاه. به نظرم پدر و پسر می آمدند.
لباس پدر یک کت و شلوار رنگ و رو رفته بود. از این کت هایی که روستاییان در عروسی شان میخرند و تا آخر عمر استفاده میکنند (قصد توهین ندارم- اشتباه نشود) بیشتر موهایش سفید و ژولیده. پسر یک شلوار جین خاکستری با یک کت چرم مانند پوشیده بود. هر دو کهنه.
با فاصله سی سانت از یکدیگر راه می رفتند. مانند دو دوستی که با هم قهر باشند. معلوم بود که با همند ولی از هم دور بودند. در این فکر بودم که ما که چهار ستون بدنمان سالم است توی این مملکت نمیتوانیم گلیم خود را از آب بیرون بکشیم وای به حال این. در همین فکرها بودم که مرد مسن با دستش به چیزی آنطرف خیابان اشاره کرد (حدس میزنم ساختمان پزشکان) و هر دو برگشتند تا نگاه کنند. من فقط چهره پسر را دیدم. بیست و خرده ای نداشت. حداکثر هفده ساله. در چهره صبحگاهی دست و رو نشسته اش غمی بود. سردرگمی... اطاعت محض از پدر. یک مظلومیت جگر خراش.
از کنارشان رد شدم. فقط در حد ثانیه توانستم چهره اش را ببینم. تمام اینها شاید یک دقیقه شد. با خودم فکر کردم، یک پسر نوجوان روستایی باشی، پایت بلنگد، درمملکتی پر از تبعیضی زندگی کنی که انسانهای شهری چهارستون سالمش در زندگیشان لنگ می زنند، پدرت هم در خیابان با فاصله سی سانتی متری از تو راه برود، دستت را نگیرد، دلداریت ندهد که کنارت هست، که کمکت میکند، یادآوری نکند که تقصیر تو نیست که اینگونه آفریده شده ای، که برای تو هم فرصتی هست... آه.... چه بد! "اما آه نیامد... زیرا کاری از دستش ساخته نبود... این را خودش گفته بود."*
*برای درک این عبارت داستان تلخون صمد بهرنگی را بخوانید
هتاو
لینک مطلب " از مهدی25ساله، مشمول سربازی، به مارک عزیز، 26 ساله، موسس facebook و چهره سال تایم"
هتاو
این مطلب توسط خودم و از ترس سانسور شده است..
عمرش در وبلاگ ما در حد دقیقه بود... اما به احترام خودم، نوشتنم و امید روزی که بتوانم بدون ترس بنویسم جایش را خالی میگذارم... شاید دیر نباشد روزی که نترسم...
برای دوستانم ایمیل کردم . اگر فکر کردید بی خود ترسیدم بگویید، به شما اعتماد دارم...دوباره میگذارمش... اما دیگر لذتی ندارد
پنج شنبه ساعت ۱۰:۵۸:
بعد از نظر دوستان تصمیم بر این شد که مطلب را در وبلاگ هم بگذارم...
یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود خدا و حوا و آدم و بقیه فرشته هایی که خدا تازه تازه خلق کرده بود دور هم تو بهشت به خوبی و خوشی زندگی میکردن.
هتاو

هتاو
جنگ و صلح همیشه در کتابخانه ما بود، بجز زمانی که پدرم طی یک اقدام باورنکردنی تمام کتابهای با ارزشمان را فروخت.

هتاو
مریض و خسته بودم. وارد داروخانه شدم.
- سلام خانم، خسته نباشید. ریلیف (Relief ) دارین؟
پشت چشمش را برایم نازک میکند:
- نع! ری لایف (Relife ) نداریم
حوصله ندارم بحث کنم. میایم بیرون و به داروخانه بعدی می روم. آقایی بیکار پشت پیشخوان نشسته، یکی دیگر هم بغل قفسه داروها ایستاده و نسخه آماده می کند. به آن که نشسته می گویم:
- ریلیف دارین؟
می گوید نمی دانم بعد داد میزند:
- دکتر ریلیف میخوان
دکتر همانطور که پشتش به من است می گوید:
- چی؟ چی چی داریم؟ ریلیف؟
بعد با پوزخندی بر لب و نگاهی عاقل اندر سفیه بر میگردد و نگاهم میکند. جواب می دهد:
- نه ری لایف نداریم.
بهش می گویم بد نیست دیکشنری را چک کند و می آیم بیرون.
از 5 داروخانه که مراجعه میکنم 4 تایشان میگویند ری لایف یکی هم فقط میگوید ندارد.
Relief به معنای تسکین ، آسایش خاطر ( دیکشنری نارسیس) در دیکشنری longman چنین تعریف شده است:
a feeling of comfort when something frightening, worrying, or painful has ended or has not happened
لغتی به شکل Relife را در دیکشنری پیدا نکردم.
آقایان و خانمهای پزشک داروساز که نمیتوانند روی یک جعبه که تمام حروفش به صورت کپیتال نوشته شده را صحیح بخوانند، چطور نسخه های پزشک های معالج را میخوانند؟ چطور مطمئن باشیم داروهای اشتباهی را به ما نمیخورانند؟ آنوقت حق فنی هم برای توضیحات نداده دریافت میکنند. آنوقت به کسی که مراجعه کرده و فقط کمی دقتش از ایشان بیشتر بوده پوزخند هم می زنند.
دوستان عزیز، پزشکان محترم، داروسازهای متبحر این وظیفه شماست که برچسب داروها و اسم آنها را دقیق و درست بخوانید و درست تلفظ کنید.
هتاو
نام خود مطلب شرافت از دست رفته پزشکی هست از وبلاگ گاه نویسی های یک ذهن آشفته . این مطلب رو بخونید، مفید بود.
داستان خودم رو که بخشی از اون رو در نظرات این وبلاگ هم گداشتم در ادامه مطلب میتونید بخونید

هتاو
چند وقت پیش برای تعطیلات به رشت (زادگاهم ) رفته بودم. همراه مادرم قصد داشتیم از خانه یکی از اقوام که در لاکان شهر (شهرکی در حومه رشت) بود به مرکز شهر برویم.
بر عکس مادرم من به شدت از استفاده از اتوبوس های شرکت واحد اکراه دارم و جز مسیرهای خلوت و یا ساعاتی از شب که دیگر جمعیت خیلی کم شده است تمایل به استفاده از این وسیله را ندارم.
هتاو
تقدیم به مادرم و به تمام زنانی که با قدرت و شجاعت در این آشفته بازار نامردی ها مقاومت کردند و
راهشان را یافتند...

نام آهنگ: You'll see
خواننده:Madonna
لینک آهنگ:
هتاو
پياده از کنارت گذشتم، گفتي:" چندي خوشگله؟"
سواره از کنارت گذشتم، گفتي:" برو پشت ماشين لباسشويي بنشين!"
در صف نان، نوبتم را گرفتي چون صدايت بلندتر بود
در صف فروشگاه نوبتم را گرفتي چون قدت بلندتر بود
زيرباران منتظر تاکسي بودم، مرا هل دادي و خودت سوار شدي
در تاکسي خودت را به خواب زدي تا سر هر پيچ وزنت را بيندازي روي من
در اتوبوس خودت را به خواب زدي تا مجبور نشوي جايت را به من تعارف کني
در سينما نيکي کريمي موقع زايمان فرياد کشيد و تو بلند گفتي:"زهرمار!"
در خيابان دعوايت شد و تمام ناسزاهايت، فحش خواهر و مادر بود
در پارک، به خاطر بودن تو نتوانستم پاهايم را دراز کنم
نتوانستم به استاديوم بيايم، چون تو شعارهاي آب نکشيده مي دادي
من بايد پوشيده باشم تا تو دينت را حفظ کني
مرا ارشاد مي کنند تا تو ارشاد شوي!
تو ازدواج نكردي و به من گفتي زن گرفتن حماقت است
من ازدواج نكردم و به من گفتي ترشيده
عاشق که شدي مرا به زنجير انحصارطلبي کشيدي
عاشق که شدم گفتي مادرت بايد مرا بپسندد
من بايد لباس هايت را بشويم و اتو بزنم تا به تو بگويند خوش تيپ
من بايد غذا بپزم و به بچه ها برسم تا به تو بگويند آقاي دکتر
وقتي گفتم پوشک بچه را عوض کن، گفتي بچه مال مادر است
وقتي خواستي طلاقم بدهي، گفتي بچه مال پدر است
مردي به من نشان بده تا امروز را به او تبريک بگويم
این مطلب نیز بدون ذکر نام برای من ایمیل شده بود.
هتاو
هتاو
سالهاست که برای پرهیز از شنیدن متلک های خیابانی از MP3 player استفاده میکنم. پیش از این با کوچکترین عملی که به حریم خصوصی من تجاوز کند به شدت برخورد میکردم اما بعد به این نتیجه رسیدم که اگر نشنوم هم من عصبانی نمیشوم و هم فرد متلک گو به مقصود خویش نرسیده است. اما هرگز نتوانسته ام از دست درازی های جنسی چشم بپوشم و هنوز بعد از گذشت این همه سال هر بار برایم اتفاق می افتد به شدت متعجب میشوم که چگونه یک فرد غریبه ( که در جامعه ای به ظاهر اسلامی و به ظاهر اخلاقی) رشد یافته به خودش اجازه میدهد چنین به حریم خصوصی من تجاوز کند.

هتاو
موضوع در واقع یک شعر و آهنگ به زبان انگلیسی هست که در ادامه مطلب آمده. اول میخواستم ترجمه شعر رو هم بذارم ولی دیدم جالب نمیشه. بضاعت ادبی من در اون حد نیست که شعر انگلیسی رو به زیبایی به فارسی ترجمه کنم. بعد فکر کردم کسی که علاقه مند باشه که موزیک انگلیسی گوش بده حتما معنای لیریک اش رو هم تا حدی میتونه متوجه بشه. پس زحمت ترجمه اش با خودتون. البته اگر کسی میتونه یه ترجمه خوب ارائه بده خیلی عالی میشه.
من این پست رو تو " یک بخش فیمینستی ساده" گذاشتم. شاید اونقدر ها هم فیمینستی نباشه چون موضوع آهنگ میتونه به راحتی از زبان مردان مطرح بشه اما خب فکر کنم فعلا تو دنیا نمود مردانه اش بیشتره...
نام آهنگ: you lost me
خواننده: christina aguilera
هتاو
خانم باربارا والترز كه از مجريان بسيار سرشناس تلويزيون هاي معتبر آمريكاست سالها پيش از شروع مبارزات آزادي طلبانه افغانستان داستاني مربوط به نقشهاي جنسيتي در كابل تهيه كرد. در سفري كه به افغانستان داشت متوجه شده بود كه زنان همواره و بطور سنتي 5 قدم عقب تر از همسرانشان راه مي روند.
خانم والترز اخيرا نيز سفري به كابل داشت ملاحظه كرد كه هنوز هم زنان پشت سر همسران خود قدم بر مي دارند و علي رغم كنار زدن رژيم طالبان، زنان شادمانه سنت قديمي را پاس مي دارند.
خانم والترز به يكي از اين زنان نزديك شده و مي پرسد: چرا شما زنان اينقدر خوشحاليد از اينكه سنت ديرين را كه زماني براي از ميان برداشتنش تلاش مي كرديد همچنان ادامه مي دهيد؟
اين زن مستقيم به چشمان خانم والترز خيره شده و مي گويد: بخاطر مين هاي زميني
نتيجه اخلاقي اين داستان: مهم نيست كه به چه زباني حرف بزنيد و يا به كجا برويد پشت سر هر مردي يك زن باهوش قرار دارد.
هتاو
وقتی مشغول نوشتن مطلب " مرگ هولدن کالفید" بودم و اشاره ای به کتاب کافه پیانو کردم مطمئن نبودم که مطلب بعدی در مورد این کتاب باشه و بیشتر از اون، فکر نمیکردم به خاطر اینکار بشینم و دوباره کتابش رو بخونم و با بخشهایی از ناتور دشت مقایسه کنم.
هتاو
وقتی خبر مرگ سالینجر رو شنیدم که دو سه روزی از مرگش گذشته بود و در واقع دیگه یه خبر تازه نبود. وقتی شنیدم که به سختی با مشکلات خودم و شاید سوالات و انتقاداتی از نوع هولدن کالفیدی درگیر بودم و وقت نکردم جز آه و کمی تاسف بهش بیشتر فکر کنم.
هتاو
دیروز توی برنامه خبری B.B.C یه خبر بود راجع به جنگ بالش ها. یه جنگ کودکانه با اجرای بزرگترها. این بازی مفرح غالبا توسط کودکان اجرا میشه. که معمولا شب ها موقع خواب بالش هاشون رو به سمت هم پرتاب میکنن و یا با اونها به همدیگه ضربه می زنن که البته به دلیل نرم بودن بالش ها خیلی در آور نیست و صدمه نمیرسونه.
هتاو
دو یا سه هفته پیش مسئولیت جدیدی در محیط کار به من واگذار شد
و اون کنترل پروژه های در حال انجام در کارخانه بود.
هتاو
چیه، اونطوری نگام نکینن. میدونم که کتاب معرفی نکردم...
هتاو
سلام
ما از اهالي امروزيم. اين از وبلاگ نويسي مون هم پيداست.
هتاو
دو سه روزی بود که بی کتاب بودم و پول خریدنش رو هم نداشتم، می خواستم برم بخوابم ولی دلم می خواست قبلش چیزی بخونم .یه نگاهی به کتابخونه انداختم، چشمم افتاد به این کتاب که در برابر خوندش مقاومت می کردم ، این اسم شرقی برام کشش نداشت و تعریف های مادرم هم موثر وقع نشده بود.
با خودم گفتم خوندن چند صفحه اش که باعث بشه بخوابم ضرری نداره و برش داشتم....
شروع كردم كه مثل هميشه بنويسم، سيلويا پلات متولد سال فلان در شهر فلان به دنيا آمد...
هتاو
قرار بود در زمينه زنان بخشي راه اندازي بشه...
هتاو
يه مردي از اين كه هر روز سر كار بره و زنش توي خونه باشه خسته شده بود.
دلش مي خواست به زنش بفهمونه كه در طول روز چي به سرش مي آد و چقدر
خسته مي شه بنابراين دعا كرد:
هتاو
سوال :عشق از نظر تو چیست؟
" تباهی روح مرا در بر گیرد، اما من به راستی عاشقت هستم، و وقتی
عاشقت نباشم آشوب دوباره از راه می رسد."
زمان زیادی است که الوهیت رهبران روحانی در بسیاری از کشور ها کمرنگ شده است. و مطمئنا نویسندگانی چون دلددا با پرسیدن سوالهای ساده اما اساسی و زیر سوال بردن مطالبی که تحت نام مذهب به صورت قانون در می آید نقش به سزایی داشته اند.
هتاو
خبر: مرحومه دکتر زهرا بنی یعقوب 27 سال سن فارغ التحصیل دانشکده پزشکی تهران در سال 1385، متولد و ساکن تهران...
هتاو
هتاو
هتاو
" می خواهم از روزی شروع کنم که از دبیرستان پنسی درآمدم... شاید اسمش را شنیده باشید اگر اسمش رانشنیده اید لابد اعلانات این مدرسه را دیده اید...
هتاو
در بهار 1995 که از نمایشگاه کتاب بوئنوس آیرس دیدن می کردم به من توصیه کردند که یک روز صبح را به گردش در بازار دستفرشان سان تلمو اختصاص دهم.... در میان چند کتاب خطی قدیمی چشمم به جعبه قرمزی افتاد که رویش نوشته بود Codex Floriae . ...
هتاو